1 شفاعت آمدم، ای دوست، دیده خود را کز او مپوش گل نودمیده خود را
2 رسید خیل غمت ورنه ایستد جانم کجا برم بدن غم رسیده خود را
3 به گوش ره ندهی ناله مرا، چه کنم؟ چو ناشنیده کند کس شنیده خود را
4 به رو سیاهی داغ حبش مکن پر رو مر این غلام درم ناخریده خود را
1 شبی دیدم چو مه بر بام او را صراحی پیش و بر کف جام او را
2 دعا می کردم و می نامدش یاد ز مستی بهر من دشنام او را
3 نخواهد دل به خود دشنام ازان لب ز لعل او همین بس کام او را
4 به دل او را که عشقش خانه سازد کجا ماند دگر آرام او را
1 بس بود اینکه سوی خود راه دهی نسیم را چشم زد خسان مکن عارض همچو سیم را
2 ما و نسیم صبحدم بوی تو و هلاک جان نیست امید زیستن سوخته جحیم را
3 من به هوای یک سخن، تو همه تلخ بر زبان چند نمک پراکنی این جگر دو نیم را
4 تو چو بهشت در نهان، ما و دلی و سوزشی دوزخی از کجا خورد مائده نعیم را
1 دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا تنم از بیدلی بیچاره شد بیچاره تر بادا
2 به تاراج عزیزان زلف تو عیارییی دارد به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا
3 رخت تازه ست و بهر مردن خود تازه تر خواهم دلت خاره ست و بهر کشتن من خاره تر بادا
4 گر ای زهد، دعای خیر می گویی مرا این گو که آن آواره از کوی بتان آواره تر بادا
1 گذشت عمر و هنوز از تقلب و سودا نشسته ام مترصد میان خوف و رجا
2 چو خاک بر سر راه امید منتظرم کزان دیار رساند صبا نسیم وفا
3 برای کس چو نگردد فلک پی تقدیر عنان خویش گذارم به اقتضای قضا
4 میان صومعه و دیر گر چه فرقی نیست چو من به خویش نباشم، چه اختیار مرا؟
1 برو، ای باد و پیش دیگران ده جلوه بستان را مرا بگذار تا میبینم آن سور خرامان را
2 گرفتار خیالات لبش گشتم همین باشد اثر هرگه مگس در خواب ببیند شکرستان را
3 به این مقدار هم رنجی بر آن خاطر نمیخواهم که از خونم پشیمانی بود آن ناپشیمان را
4 سیه کردی سر خط تا نخوانم ناه حسنت مرا بگذار تا باری ببوسم مهر عنوان را
1 آبادتر آن سینه که از عشق خراب است آزادی آن دل که در آن زلف تاب است
2 کو غمزده ای تا کند از ناله من رقص کاین نامه من زمزمه چنگ و رباب است
3 جستم به سؤال آب حیاتی ز لب دوست او بر شکنان گشت ز من کاین چه جواب است
4 ای آنکه به فردوس نبینی به لطافت من دانم و کز تو بر این دل چه عذاب است
1 تقدیر که یک چند مرا از تو جدا داشت از جان گله دارم که مرا زنده چرا داشت
2 اندوه جدایی ز کسی پرس که یک چند دور فلک از صبحت یارانش جدا داشت
3 دیوار ترا من حله خار نخواهم هجرت به دلم گر چه که صد رخنه روا داشت
4 داغی دگر اینست که از گریه بشستم آن داغ که دامانت ز خون دل ما داشت
1 قدری بخند و از رخ قمری نمای ما را سخنی بگوی و از لب شکری نمای ما را
2 سخنی چو گوهرتر صدف لب تو دارد سخن صدف رها کن، گهری نمای ما را
3 به نظر ندیده ام من اثر دهان تنگت اگرت بود دهانی اثری نمای ما را
4 منم اندر این تمنا که ببینم از تو بویی چو صبا خرامشی کن، کمری نمای ما را
1 آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را
2 غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را
3 جولان کند سمندش چون سم او ببوسم کو بر زمین زمانی ننهد زناز پا را
4 خواهم که در رکابش باشم و لیک نتوان کز خود عنان زلفش بر بود این گدا را