من زبهرت دوست دارم جان از امیرخسرو دهلوی غزل 96
1. من زبهرت دوست دارم جان عشق اندیش را
کز سگان داغ او کردم دل درویش را
...
1. من زبهرت دوست دارم جان عشق اندیش را
کز سگان داغ او کردم دل درویش را
...
1. بی روی تو خوش کردم من تلخی هجران را
با شربت دیدارت بدخو نکنم جان را
...
1. ساقیا، پیش آر جام با صفای خویش را
روی ما بین و به ما ده رونمای خویش را
...
1. بس که اندر دل فرو بردم هوای نیش را
شعله افزون تر برآمد سوز داغ خویش را
...
1. بهار آمد و سبزه نو شد به جوها
عروسان بستان گشادند روها
...
1. ای از مژه تو رخنه در جانها
وی درد تو کیمیای درمانها
...
1. باشد آن روزی که بینم غمگسار خویش را
شادمان یابم دل امیدوار خویش را
...
1. ای بی تو گلهای چمن شسته به خون رخسارها
خار است بی رخسار تو در دیده گلزارها
...
1. اشکم برون می افگند راز از درون پرده را
آری، شکایتها بود، از خانه بیرون کرده را
...
1. بگشاد صبح عید ز رخ چون نقاب را
بنمود ساقی آن رخ چون آفتاب را
...
1. شبی دیدم چو مه بر بام او را
صراحی پیش و بر کف جام او را
...
1. رخ چو عید تو دل برد بهر قربان را
ازین نشاط به یکجا دو عید شد جان را
...