گذشت آرزو از حد به پای از امیرخسرو دهلوی غزل 84
1. گذشت آرزو از حد به پای بوس تو ما را
سلام مردم چشمم که گوید آن کف پا را
...
1. گذشت آرزو از حد به پای بوس تو ما را
سلام مردم چشمم که گوید آن کف پا را
...
1. من به هوس همی خورم ناوک سینه دوز را
تا نکنی ملامتی غمزه کینه توز را
...
1. من و پیچاک زلف آن بت و بیداری شبها
کجا خسپد کسی کش میخلد در سینه عقربها
...
1. نازکیی که دیده ام آن رخ همچو لاله را
سوزم و بر نیاورم پیش وی آه و ناله را
...
1. یا رب، که داد آینه آن بت پرست را
کو دید حسن خویش و زما برد دست را
...
1. وقتی اندر سر کویی گذری بود مرا
وندران کوی نهانی نظری بود مرا
...
1. دیوانه کرد زلف تو در یک نظر مرا
فریاد ازان دو سلسله مشک تر مرا
...
1. که ره نمود ندانم قبای تنگ ترا
که در کشید به بر سرو لاله رنگ ترا
...
1. باز مدار، ای پسر، غمزه نیم خواب را
تا نبرد به جادویی جان و دل خراب را
...
1. دلبرا، عمریست تا من دوست می دارم ترا
در غمت می سوزم و گفتن نمی یارم ترا
...
1. جان به خاموشی برآمد بی زبانی چند را
گه گهی می کن نوازش، میهمانی چند را
...
1. شب به روز آمد بسی کز دل نهادی یاد را
جان ز تن آمد برون بویی ندادی باد را
...