آورده ام شفیع دل زار از امیرخسرو دهلوی غزل 60
1. آورده ام شفیع دل زار خویش را
پندی بده دو نرگس خونخوار خویش را
...
1. آورده ام شفیع دل زار خویش را
پندی بده دو نرگس خونخوار خویش را
...
1. بشکافت غم این جان جگرخواره ما را
یا رب، چه وبال آمده سیاره ما را
...
1. باز خدنگ شوق زد عشق در آب و خاک ما
نطع حریف پاک شد دامن چشم پاک ما
...
1. بس بود اینکه سوی خود راه دهی نسیم را
چشم زد خسان مکن عارض همچو سیم را
...
1. بشکفت گل در بوستان آن غنچه خندان کجا
شد وقت عیش دوستان آن لاله و ریحان کجا
...
1. برو، ای باد و پیش دیگران ده جلوه بستان را
مرا بگذار تا میبینم آن سور خرامان را
...
1. برقع برافگن، ای پری، حسن بلاانگیز را
تا کلک صورت بشکند این عقل رنگ آمیز را
...
1. بهر تو خلقی می کشد آخر من بدنام را
بس می نپایم، چون کنم وه این دل خودکام را
...
1. پرده عاشقان درد پرده کند چو روی را
هر طرفی دلی فتد شانه کند چو موی را
...
1. بسی شب با مهی بودم کجا شد آن همه شبها
کنون هم هست شب، لیکن سیاه از دود یاربها
...
1. چو در چمن روی از خنده لب مبند آنجا
که تا دگر نکند غنچه زهر خند آنجا
...
1. جانا، به پرسش یاد کن روزی من گم بوده را
آخر به رحمت باز کن آن چشم خواب آلوده را
...