1 شناخت آنکه غم و محنت جدایی را بمیرد و نبرد سلک آشنایی را
2 به اختیار نگردد کس از عزیزان دور ولی چه چاره کنم فرقت قضایی را
3 مکن به شمع مه و مهر نسبت رخ دوست که فرقهاست بسی نور آشنایی را
4 به تیغ پاره که از تن برند و خون ریزند بدان که گریه خون می کند جدایی را
1 گذشت عمر و هنوز از تقلب و سودا نشسته ام مترصد میان خوف و رجا
2 چو خاک بر سر راه امید منتظرم کزان دیار رساند صبا نسیم وفا
3 برای کس چو نگردد فلک پی تقدیر عنان خویش گذارم به اقتضای قضا
4 میان صومعه و دیر گر چه فرقی نیست چو من به خویش نباشم، چه اختیار مرا؟
1 ای صبا، بوسه زن ز من در او را ور برنجد، لب چو شکر او را
2 چون کسی قلب بشکند که همه کس دل دهد طره دلاور او را
3 زان نمیرند کز نظاره رویش چشم پر شد غلام و چاکر او را
4 کعبه گر هست قبله همه عالم چه خبر زان شرف کبوتر او را
1 مهر بگشای لعل میگون را مست کن عاشقان مجنون را
2 رخ نمودی و جان من بردی رخ نمودی و جان من بردی
3 دل من کشته بقای تو باد چه توان کرد حکم بی چون را
4 از درونم نمی روی بیرون که گرفتی درون و بیرون را
1 الا دمعی سارعت والهوا وقد ذاب قلبی هو والنوا
2 اسیرست ازان میر خوبان دلم به دردی که هرگز ندیدم دوا
3 اذا اشرق الشمش من صدغه فنعم الهوا فی جناتی هوا
4 دلم خون شد و ناید ار باروت بر این ماجرا چشمم اینک گوا
1 بگذشت و نظر نکرد ما را بگذاشت ز صبر فرد ما را
2 با این همه شاید ار بگوید پروانه چو شمع سرد ما را!
3 ما بی خبر از نظاره بودیم جان رفت و خبر نکرد ما را
4 گر دیده به خاک در نریزد از دور بس است گرد ما را
1 ای زلف چلیپای تو، غارتگر دینها وی کرده گمان دهنت، دفع یقینها
2 کافر نکند با دل من آنچه تو کردی یعنی که در اسلام روا باشد از اینها
3 زینسان که بکشتی به شکرخنده جهانی خواهم که به دندان کشم از لعل تو کینها
4 از ناصیه ما نشود خاک درش دور چون صندل بت برهمنان را ز جبینها
1 ای باد، برقع برفگن آن روی آتشناک را وی دیده گر صفرا کنم آبی بزن این خاک را
2 ای دیده کز تیغ ستم ریزی همی خون دمبدم یا جان من بستان ز غم، یا جان ده این غمناک را
3 ریزی تو خون برآستان، شویم من از اشک روان کالو ده دیده چون توان آن آستان پاک را
4 زان غمزه عزم کین مکن، تاراج عقل و دین مکن تارج دین تلقین مکن، آن هندوی بی باک را
1 ای شهسوار، نرم ترک ران سمند را بین زیر پای دیده این مستمند را
2 تا مردمان ترنج نبرند و دست هم یوسف رخا، کشیده ترک ران سمند را
3 سرو بلند را نرسد دست بر سرت این دست کی رسد به تو سرو بلند را
4 پای گریزم از شکن گیسوی تو نیست می کش چنانکه خواهی اسیر کمند را
1 باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را
2 گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را
3 هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال از کدامین سو نگهدارم من این ویرانه را
4 شمع گو در جان بگیر و سینه گو ز آتش بسوز شمع از آنها نیست کو رحمت کند پروانه را