1 ای جهانی بنده چون من مر ترا نیست چون من بنده دیگر ترا
2 دل چو نطفه در رحم خون می خورد تا چرا زاد این چنین مادر ترا
3 از برای آفت جان منست شانه گر ره می کند بر سر ترا
4 لشکر فتنه بکش، عالم بگیر فتنه شد چون جملگی لشکر ترا
1 باغم عشق تو می سازیم ما با تو پنهان عشق می بازیم ما
2 در هوای وصل جان افروز تو پای بند درگه نازیم ما
3 مردمی کن برقع از رخ برفکن تا دل و دین هر دو در بازیم ما
4 یک زمان از سر بنه گردن کشی تا به گردون سر برافرازیم ما
1 شاخ نرگس را ببرد اینک صبا سهل باشد بردن از کوری عصا
2 از خیال سبزه خاک بوستان چشم می دوزم که گردد توتیا
3 تا عروس گل به دست آید مگر سیم را چون آب می ریزد صبا
4 یار سیم اندام من آخر کجاست؟ یارب، او سیمرغ شد یا کیمیا؟
1 وه که اگر روی تو در نظر آید مرا عیش زخورشید و مه روی نماید مرا
2 بسته تست این دلم با دگرانم مبند کاش که با دیگران دل بگشاید مرا
3 جان من آن روز رفت کم رخت آمد به پیش یاربم آن روز پیش، پیش نیاید مرا
4 روی نما شد ز اشک چهره من تا هنوز از تو چه خونهای تر روی نماید مرا
1 ای به بدی کرده باز چشم بدآموز را بین به کمین گاه چرخ ناوک دلدوز را
2 هر چه رسد سر بنه زانکه مسیر نشد نیکوی آموختن چرخ بدآموز را
3 سوخته غم مدار دل به چنین غم، از آنک دل به کسی برنسوخت مرگ جگر سوز را
4 پیر شدی کوژ پشت دل بکش از دست نفس زانکه کمان کس نداد دشمن کین توز را
1 طاقت دوری نماند عاشق دلتنگ را واگهیی کس نداد، آن پسر شنگ را
2 گاه خرامیدنش یک نظری هر که دید پیش فرامش نکرد آن قد و آن رنگ را
3 بنده نخواند کنون جز غزل نوخطان کاب دو چشمم بشست دفتر فرهنگ را
4 اشک من گوژ پشت دید گه ناله چرخ گفت که ای خوش نوا، ترک مکن چنگ را
1 ای رخ زیبای تو آینه سینه ها روی ترا در خیال زین نمط آیینه ها
2 غمزه مزن کان خیال تا به جگرها نشست تیغ بلارک دمید وای که بر سر سینه ها
3 یاد توام می کند کار جواب هلاک خواب که بیند گدا حاصل گنجینه ها
4 بس که ز رویت نمود خانه مرا پر خیال مر همه دیوارهاست پیش من آیینه ها
1 آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را
2 غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را
3 جولان کند سمندش چون سم او ببوسم کو بر زمین زمانی ننهد زناز پا را
4 خواهم که در رکابش باشم و لیک نتوان کز خود عنان زلفش بر بود این گدا را
1 نوشین لبی که لعلش نو کرد جام جم را هست از پیش خرابی درویش و محتشم را
2 من خاک پای مستی کانجا که ریخت جرعه لغزید پای رندان صد صاحب کرم را
3 گر در شراب عشقم از تیغ می زنی حد ای مست محتسب کش، حدیست این ستم را
4 گفتی که غم همی خور، من خود خورم و لیکن ای گنج شادمانی، اندازه ایست غم را
1 گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را
2 تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را
3 بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری دشوار صبح باشد شبهای بیکران را
4 اندیشه جهانی بر جان من نهادی وانگه به لاغ گویی اندیشه نیست جان را