1 شاخ نرگس را ببرد اینک صبا سهل باشد بردن از کوری عصا
2 از خیال سبزه خاک بوستان چشم می دوزم که گردد توتیا
3 تا عروس گل به دست آید مگر سیم را چون آب می ریزد صبا
4 یار سیم اندام من آخر کجاست؟ یارب، او سیمرغ شد یا کیمیا؟
1 بهر شکار آمد برون کژ کرده ابر و ناز را صانع خدایی کاین کمان داد آن شکار انداز را
2 او می رود جولان کنان وز بهر دیدن هر زمان جانها همی آید برون، صد عاشق جانباز را
3 تا کی ز چشم نیکوان بر جان و دل ناوک خورم ای کاش تیری آمدی این دیده های باز را
4 خلقی به بند کشتنم وین دیده در غمازیم من بین که بهر خون خود دل می دهم غماز را
1 چه اقبال است این یا رب که دولت داده رو ما را که در کوی فراموشان گذر شد یار زیبا را
2 کمربند من آمد نزد من خندهزنان امشب توقف کن که لختی بنگرم پروین و جوزا را
3 بحمدالله که بیداری شبهایم نشد ضایع بدیدم خفته در آغوش خود آن سرو بالا را
4 به تشویش دهل رنجه مشو، ای نوبتی، امشب که خفتن در بر یار است بیداران شبها را
1 وه که اگر روی تو در نظر آید مرا عیش زخورشید و مه روی نماید مرا
2 بسته تست این دلم با دگرانم مبند کاش که با دیگران دل بگشاید مرا
3 جان من آن روز رفت کم رخت آمد به پیش یاربم آن روز پیش، پیش نیاید مرا
4 روی نما شد ز اشک چهره من تا هنوز از تو چه خونهای تر روی نماید مرا
1 بشکفت گل در بوستان آن غنچه خندان کجا شد وقت عیش دوستان آن لاله و ریحان کجا
2 هر بار کو در خنده شد چون من هزارش بنده شد صد مرده زان لب زنده شد، درد مرا درمان کجا
3 گویند ترک غم بگو، تدبیر سامانی بجو درمانده را تدبیر کو، دیوانه را سامان کجا
4 از بخت روزی با طرب خضر آب خورد و شست لب جویان سکندر در طلب تا چشمه حیوان کجا
1 من زبهرت دوست دارم جان عشق اندیش را کز سگان داغ او کردم دل درویش را
2 وقت را خوش دار بر روی بتان، چون رفتنی ست یاد کن آخر فرامش کشتگان خویش را
3 عقل اگر گوید که عشق از سر بنه، معذور دار دور کن از سر، ز هم عقل خیال اندیش را
4 جان فدای دوست کن، کم زان زن هندونه ای کز وفای شوی در آتش بسوزد خویش را
1 باز خدنگ شوق زد عشق در آب و خاک ما نطع حریف پاک شد دامن چشم پاک ما
2 هر طرفی و قصه ای، ورچه که پوشم آستین پرده رازکی شود دامن چاک چاک ما
3 شاهد مست بی خبر خفته، چه دارد آگهی تا همه شب چه می رود بر دل دردناک ما
4 گر کشتیم به تیغ کش، نه به نمودن رخت زانکه نباشد این قدر مرتبه هلاک ما
1 دلبرا، عمریست تا من دوست می دارم ترا در غمت می سوزم و گفتن نمی یارم ترا
2 وای بر من کز غمت می میرم و جان می دهم واگهی نیست از دل افگار بیمارم ترا
3 ای به تو روشن دو چشم گر درآری سر به من از عزیزی همچو نور دیده می دارم ترا
4 داری اندر سر که بگذاری مرا و من برآنک در جمیع عمر خویش از دست نگذارم ترا
1 بشکفت گلها در چمن، ای گلستان من بیا سرو ایستاده منتظر، سرو روان من
2 از گریه من هر طرف، پر لاله و گل شد زمین وقتی به گلگشت، ای صنم، در گلستان من
3 حیف است دیدن بی رخت، در بوستان آخر گهی ای گل، نهان از باغبان در بوستان من
4 هر طره تو آفتی، هر نرگس تو فتنه ای گرچه بلای عالمی، از بهر جان من
1 گر چه بر بود عقل و دین مرا بد مگویید نازنین مرا
2 گوشش از بار در گران گشته ست نشنود ناله حزین مرا
3 آخر، ای باغبان، یکی بنمای به من آن سرو راستین مرا
4 کرمی می کند رقیب خنک که بسوزد دل غمین مرا