1 روز عید است به من ده می نابی چو گلاب که ازان جام شود تازه ام این جان خراب
2 جان من از هوس آن، به لب آمد اکنون به لب آرم قدح و جان نهم اندر شکراب
3 روزه داری که گشادی ز لبش نکهت مشک این زمان در دهنش نیست مگر بوی شراب
4 آنکه خیزان و فتان بود به مسجد زین پیش هست در میکده خیزان و فتان مست و خراب
1 زاد چون از صبح روشن آفتاب ساقی خورشید رو در ده شراب
2 لعل ندهی آن عرق در ده که چون گل برآرد هم گل ست و هم گلاب
3 خرم آن کو غرق می باشد مدام چون خیال دوست در می های ناب
4 عاشقی با پارسایی هم خوش است همچنان کافتاد میان باده آب
1 قندی ست آتشین رو، شمعی ست انگبین لب ماه سپهر کسوت، مهر هلال غبغب
2 قطران مشک و خالش از مشک و گل مسلسل کافور آب و خاکش از شیر و می مرکب
3 ترک جهان فروزش گنجی ز نیمروزش موی طلسم سوزش مار مسلسل از شب
4 گر پاسبانی وی در برج مه نبودی سعد زمین گرفتی از وی وبال کوکب
1 می ریزد ازتری ز تو، ای جان فزای آب ما تشنه ایم تشنه خود را نمای آب
2 خاک در تو بر سر و چشم پر آب ماست پیوسته گر چه خاک شود زیر پای آب
3 آب حیاتی و نشوی آشنای من تا چشمهای من نشود آشنای آب
4 چون در کنار آب خرامی، خیال تو گویی که هست مردمک چشمهای آب
1 ای نازنین که ماه منی امشب رحمی بکن چو شاه منی امشب
2 خوش بنشین، باده بکش پاک خواب مکن چو ماه منی امشب
3 بر خانه چه باشد دمی چون تو همچو یوسف به چاه منی امشب
4 بر فرق من نشین که ز بس عزت هم تاج و هم کلاه منی امشب
1 زهی نموده ازان زلف و عارض و رخ خوب یکی سواد و دوم نقطه و سیم مکتوب
2 سواد و نقطه و مکتوب اوست بر دل من یکی بلا و دوم فتنه و سیم آشوب
3 بلا و فتنه و آشوب او بود ما را یکی مراد و دوم مونس و سیم مطلوب
4 مراد و مونس و مطلوب هر سه از من شد یکی جدا و دوم غالب و سیم مغلوب
1 چه آفت ست نمی دانم این به زیر نقاب که تا نمود نمود آنچه، سینه گشت خراب
2 تو رخ بپوشی که از هفت پرده بنماید چو آفتاب فروزنده از چهارنقاب
3 تو زلف را ز کله بشکنی عجب نبود که دل به لنگر خورشید پروره به نقاب
4 مرا از ابروی تو شبه حسی رود به نماز که سجده می کنیم و صورت ماست در محراب
1 اگر به گوشه نشینان نماید آن رخ خوب به غمزه دل بر باید ز سالک مجذوب
2 بلای مردم اهل نظر بود چشمت به ناز اگر به در آیی ز مکتب، ای محبوب
3 دهان یار نیاید رقیب را در چشم که خرده بین نبود هیچ دیده معیوب
4 فراق روی چو تو یوسفی کسی داند که روشنش شود آب دو دیده یعقوب
1 ای تمامی خواب من برده ز چشم نیم خواب وی سراسر تاب من برده ز زلف نیم تاب
2 تاب زلفت سر به سر آلوده خون منست گر نخواهی ریخت خونم زلف را چندین متاب
3 زلف مشکینت کمند افگند بر آهوی چین نافه را خون بسته شد در ناف ازان مشکین طناب
4 گل چنان بی آب شد در عهد رخسارت که گر خرمنی از گل بسوزی قطره ای ندهد گلاب
1 ماهرویا، به خون من مشتاب کشتن عاشقان که دید صواب
2 چشمت، ار خون من بریخت چه شد ترک با تیغ بود مست و خراب
3 تا گل از شرم رویت آب شود یک زمان برفگن ز چهره نقاب
4 مثل خود در جهان کجا بینی گه در آیینه بنگری گه در آب