1 ای ترا در دیده من جای خواب دیده بی خوابم از تو جای آب
2 شب چو خوابم نیست بهر دیدنت چند سازم خویش را عمدا به خواب
3 گل شد از عکس رخت در چشم من زاتش دل می کشم زان گل گلاب
4 با خیال زلف و رویت چشم من نیمه ابرست و نیمی آفتاب
1 باشد آن روزی که بینم غمگسار خویش را شادمان یابم دل امیدوار خویش را
2 شد دو چشمم ز انتظارش چار در راه امید چار جانب وقف کردم هر چهار خویش را
3 شاید ار بر خاک خسپم همچو گل پر خون کنار کز چنان سروی تهی کردم کنار خویش را
4 خاک می بیزم به دامان، چون کنم گم کرده ام در میان خاک در آبدار خویش را
1 وقتی اندر سر کویی گذری بود مرا وندران کوی نهانی نظری بود مرا
2 جان به جایست، ولی زنده نیم من، زیرا مایه عمر به جز جان دگری بود مرا
3 مست گشتم که شبش دیدم و در خواب هنوز به گه صبح ز مستی اثری بود مرا
4 همه کس را خور و خواب و من بیچاره خراب ای خوشا وقت که خوابی و خوری بود مرا
1 جز صورت تو ماه سما را چه توان گفت جز طره تو دام بلا را چه توان گفت
2 آن روی که داده ست خدایت صفت آن هم خود تو بگو، بهر خدا را، چه توان گفت
3 چون ماه نو انگشت نمایست دهانت آن خاتم انگشت نما را چه توان گفت
4 شد بسته زلفین تو خون در دل نافه دلبستگی مشک خطا را چه توان گفت
1 رفت آنکه چشم راحت خوش می غنود ما را عشق آمد و برآورد از سینه دود ما را
2 تاراج خوبرویی در ملک جان در آمد آن دل که بود وقتی گویی نبود ما را
3 پاسنگ خویش بودم در گوشه صبوری بادی ز سویت آمد اندر ربود ما را
4 هر روز در شب غم خوش می کند سرایم آن دیدنی که اول خوش می نمود ما را
1 بار عشقت بر دلم باری خوش است کار من عشق است و این کاری خوش است
2 جان دهم در پاش، ار چه بی وفاست دل بدو بخشم که دلداری خوش است
3 بلبل شوریده را از عشق گل در چمن با صحبت خاری خوش است
4 راستی را سرو در نشو و نماست از قد یارم نموداری خوش است
1 خط کز لب آن پسر دمیده ست افسون است که بر شکر دمیده ست
2 بنگر که ز آب دیده یکی ست آن سبزه خوش که بر دمیده ست
3 از رشک رخت سحر دم سرد بر آینه قمر دمیده ست
4 برخاست ز آتش رخت دود از بس که خط تو بر دمیده ست
1 زلف تو هنوز تابدار است چشمت به کرشمه در خمار است
2 گفتی که وفا نیاید از من سوگند مخور که استوار است
3 خون شد دل من، بگوی، ای باد کان جان عزیز در چه کار است
4 کشتش به کدام بوستان است سروش به کدام جویبار است
1 عشق تو بلای جان بسندست یک خنده ازان دهان بسندست
2 یک گردش چشم تو به مستی فتنه به همان جهان بسندست
3 بیهوده به صید می زنی تیر آن چاشنی کمان بسندست
4 تیغ از پی کشتنم چه حاجت؟ یک ناز بکن همان بسندست
1 هر که را در سر زلف صنمی دسترسی است برود گر به سر ماه همان رشته بس است
2 هیچ کس نیست که او را به جهان دردی نیست وانکه دردیش نباشد به جهان هیچ کس است
3 پخته شد در هوس دوست دلم بریانم بجز این هر چه که پخت این دل بریان هوس است
4 گلرخا، روی تو آن را که در آمد در چشم هر که را گل به دو چشم آیدش او هم چو خس است