1 سرو بستان ملاحت قامت رعنای تست نور چشم عاشقان خسته خاک پای تست
2 من نه تنها گشته ام شیدای دردت جان من هر که را جان و دل و دینی بود شیدای تست
3 نیر اعظم که لاف از قرب عیسی می زند ذره ای از پرتو رخسار مه سیمای تست
4 در درون مسجد و دیر و خرابات و کنشت هر کجا، رفتم، همه شور تو و غوغای تست
1 فتنه اهل نظر چون به جهان طلعت اوست نظر عاشق شیدا همه بر صورت اوست
2 عشق آن روی بلایی و منش می طلبم هر که را معرفتی هست، بلا نعمت اوست
3 باغبان، سرو سهی را مکن از باغ روان کاین نظرهای خلایق همه بر قامت اوست
4 هوس زاهد بیچاره بهشت است و نعیم طلب عاشق شیدا همگی رحمت اوست
1 خبری ده به من، ای باد که جانان چونست آن گل تازه و آن غنچه خندان چونست
2 با که می می خورد آن ظالم و در خوردن می آن رخ پر خوی و آن زلف پریشان چونست
3 چشم بد خوش که هشیار نباشد، مست است لب میگونش که دیوانه بود، آن چونست
4 رخ و زلفش را می دانم باری که خوشند دل دیوانه من پهلوی ایشان چونست
1 وقتی غباری زآستان بفرست سوی چاکرت تا کی تهی چشم کند با دیدهام خاک درت
2 دستی بده، ای آشنا، درماندگان را، چون که شد غرقه به هر یک قطره خوی صد دل به رخسار ترت
3 دریافتم دل دزدیت، از غمزه غماز تو آن پرده ما باز شد، چون گشت پیدا گوهرت
4 ای ابر، گهگاهی بگو آن چشمه خورشید را در قعر دریا خشک شد از تشنگی نیلوفرت
1 چون گذر بر خاک داری بر سرت این باد چیست چون ز گل بنیاد داری دل بر این بنیاد چیست
2 کار چون تقدیر دارد ز اختران رنجش چراست چون کند سلطان سیاست ناله از جلاد چیست
3 یاسمینها چون همه رخسار و زلف نیکوانست نام این نسرین چرا شد، نام آن شمشاد چیست
4 چون بقا را در جهان پیش خرد سرمایه نیست این به ریشت باد چندین، در بروتت باد نیست
1 صبا، گردی ازان زلف دو تا خاست به هر سو بویی از مشک ختا خاست
2 بلای خفته سر برداشت، گویی مرا مویی کزان زلف دو تا خاست
3 گریبان می درم هر صبح چون گل همه رسوایی من از صبا خاست
4 نظرها از زکوة حسن می داد ز هم افتاد کز هر سو گدا خاست
1 شربت وصلت نجویم کار من خون خوردن ست من خوشم تو مرهم آنجاها رسان کازردنست
2 جان من از مایه غمهای تو پرورده شد خلق غم گویند و نزد بنده جان پروردنست
3 کشتن من بر رقیب انداز و خود رنجه مشو زانکه خون چون منی نه لایق آن گردنست
4 یار محمل راند و سرگشته دلم دنبال او دیر کردم من که جان در رخت بیرون بردنست
1 عاشقان را درد بی مرهم خوش است بیدلان را دیده پر نم خوش است
2 گر سخن در گوش جانان می رسد گفت و گوی هر که در عالم خوش است
3 گر بتان از درد عشاق آگهند هر کجا دردیست بی مرهم خوش است
4 هر کسی کو غم خورد ناخوش بود من غم خوبان خورم کاین غم خوش است
1 ساقیا، باده ده امروز که جانان اینجاست سر گلزار نداریم که بستان اینجاست
2 دگرم نقل و شرابی نبود، گو کم باش گریه تلخ و شکر خنده پنهان اینجاست
3 ناله چندین مکن، ای فاخته، کامشب در باغ با گلی ساز که آن سرو خرامان اینجاست
4 هم ز در باز رو، ای باد و نسیم گل را باز بر باز که آن غنچه خندان اینجاست
1 ترک من دی به رهی مست و خرامان بگذشت حال چندین دل آسوده ز سامان بگذشت
2 خلق دریافت به بویش که همو می گذرد کرد غمازی خود، گر چه که پنهان بگذشت
3 دیدم آن روی چو خورشید و زدم عطر که تا نرود او و شنید و خوش و خندان بگذشت
4 شب ز خونابه دل خاک درش می شستم کامد اندر دل من ناگه و گریان بگذشت