1 نگارا، چون تو زیبا کس ندیده ست چنان رویی، نگارا، کس ندیده ست
2 نهان می دار از من خویشتن را چنین خود آشکارا کس ندیده ست
3 بیا امروز تا سیرت ببینم مگو فردا که فردا کس ندیده ست
4 تماشا می کنم در باغ رویت وزین خوشتر تماشا کس ندیده ست
1 مرا وقتی دلی آزاد بوده ست درونم بی غم و جان شاد بوده ست
2 نمک زد شوخی اندر جان و نو کرد جراحتها که در بنیاد بوده ست
3 چه خوش بوده ست عقل مصلحت جوی که چندی زین بلا آزاد بوده ست
4 نگارا، هیچ گاهی یاد داری کزین بیچارگانت یاد بوده ست
1 منم امروز و صد تیمار در دست نه دل در دست، نه دلدار در دست
2 بیا ساقی دلم از دست رفته ست همی آید کنون دشوار در دست
3 نگارا، دست آزارم گشادی چه می آید از این آزار در دست
4 تویی از روز تا شب در تماشا چمن آیینه گلزار در دست
1 صبا، گردی ازان زلف دو تا خاست به هر سو بویی از مشک ختا خاست
2 بلای خفته سر برداشت، گویی مرا مویی کزان زلف دو تا خاست
3 گریبان می درم هر صبح چون گل همه رسوایی من از صبا خاست
4 نظرها از زکوة حسن می داد ز هم افتاد کز هر سو گدا خاست
1 گل امشب آخر شب مست برخاست به جام لاله گون مجلس بیاراست
2 نشسته سبزه زین سو، پای در بند ستاده سرو ازان سو جانب راست
3 صبا می رفت و نرگس از غنودن به هر سویی همی افتاد و می خاست
4 من اندر باغ بودم خفته با یار بنامیزد چو ماهی بی کم و کاست
1 نسیما، آن گل شبگیر چونست چسانش بینم و تدبیر چونست
2 نگویی این چنین بهر دل من که آن بالای همچون تیر چونست
3 ز لب، آید همی بوی شرابش دهانش داد بوی شیر چونست
4 من از وی نیم کشت غمزه گشتم هنوزم تا به سر تقدیر چونست
1 من و شب زندگانی من اینست دل و غم شادمانی من اینست
2 همه شب خون دل نوشم به یادش شراب ارغوانی من اینست
3 همی نالم به شب بیداری هجر سرود میهمانی من اینست
4 من و کنج غم و شبهای تاریک طرب جای نهانی من اینست
1 به هر بیتی که وصف آن رخانست چو نیکو بنگری شه بیت آنست
2 کمر که بسته او هست جانم مرا جانی ست آن هم در میانست
3 ندارم در میان تو سخن هیچ ولی جان را سخن در آن دهانست
4 به ما گر می کند چشم تو شوخی که شوخی شیوه های سرخوشانست
1 بیا کز رفتنت جانم خرابست دل از شور نمکدانت کبابست
2 درنگ آمدن، ای دوست کم کن که عمر از بهر رفتن در شتابست
3 من آیم هر شبی سوی تو، لیکن همه شب خانه من ماهتابست
4 سیه شد روی ما از تو که رویت زوال روز ما را آفتابست
1 مرا داغ تو بر جان یادگارست فدایش باد جان چون داغ یارست
2 اگر جان می رود گو، رو، غمی نیست تو باقی مان که ما را با تو کارست
3 به صف عاشقان میرم که گویند سگ همخوابه یاران غارست
4 شدم بیخود، کرشمه کمترک کن که من را باده و می مستکارست