1 عشق با جان بهم از سینه برون خواهد رفت تا ندانی که به تعویذ و فسون خواهد رفت
2 دل گرفتار و جگر خسته و تن زار هنوز تا چه ها بر سر مسکین زبون خواهد رفت
3 کافری بر سرم افتاد و دلم خود شده بود نیم جانی که به جا بود، کنون خواهد رفت
4 با توام دیده برافگند چو تو برگشتی تا میان من و او باز چه خون خواهد رفت
1 نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست
2 پرده بدرید، کس این راز نخواهد پوشید غنچه بشگافت، سرش باز نخواهد پیوست
3 ای که از سحر دو چشم تو، پری بسته شود آدمی نیست که چشم از تو تواند بربست
4 تا به گلزار جهان سرو بلندت برخاست هر نهالی که نشاندند به بستان بنشست
1 دوش لعل تو مرا تا به سحر مهمان داشت مرده هجر ز بوی تو همه شب جان داشت
2 روی تو دیدم و شد درد فراموش مرا سینه کز ناوک هجرت به جگر پیکان داشت
3 دل من، گر چه به بیداد شد از زلف تو تنگ ملک او شد که ز سلطان رخت فرمان داشت
4 باز با زلف تو بدخو شد و اینک پس ازین دل دیوانه به زنجیر نگه نتوان داشت
1 ای خوش آن وقت که ما را دل بی غم بوده ست خاطر از وسوسه عشق فراهم بوده ست
2 لذت عیش و طرب جمله برفت از کامم خورشم گویی پیوسته همین غم بوده ست
3 دل ندارم غم جانان ز چه بتوانم خورد پیش ازین گر چه غمی بود، دلی هم بوده ست
4 دوش من بودم و تنهایی و در مجلس درد نقل یاد تو، دمی اشک دمادم بوده ست
1 رفت یار و آرزوی او ز جان من نرفت نقش او از پیش چشم خون فشان من نرفت
2 کی به هجرانش چو جان مستمند من نسوخت کس به دنبالش به جز اشک روان من نرفت
3 من بدان بودم که پایش گیرم و میرم به دست چون کنم کوگاه رفتن در میان من نرفت
4 اندران ساعت که از پیش من شوریده بخت رفت آن بدخو، چرا آن لحظه جان من نرفت
1 دل ما را ز دست غم امان نیست نشان شادمانی در جهان نیست
2 جهان پر آشنا و من به غم غرق که دریای محبت را کران نیست
3 کسی کو یک زمان در عمر خوش بود مرا اندر همه عمر آن زمان نیست
4 فلک را دعوی مهرست، لیکن گواهی می دهد دل کانچنان نیست
1 ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است عالم به مراد دل و اقبال غلام است
2 صیدی که دل خلق جهان بود به دامش المنت لله که امروز به دام است
3 چون طالع آن نیست که بوسم لب لعلت ما را نظری از مه روی تو تمام است
4 از طاق دو ابروی تو، ای کعبه مقصود خلقی به گمانند که تا کعبه کدام ست
1 سر آن قامت چون سرو روان خواهم گشت خاک آن سلسله مشک فشان خواهم گشت
2 دود دلهاست درین خانه مرا بو آمد سگ کویم همه شب نعره زنان خواهم گشت
3 سوخته چند کشم آه نهانی آخر وه که دیوانه شده گرد جهان خواهم گشت
4 وقت تست اکنون، ای دیده و وقت ما نیست که من امشب به سر کوی فلان خواهم گشت
1 دلم زو شب حدیث ناز می گفت همی گفت آن حدیث و باز می گفت
2 نمی آمد مرا خواب از غم دوست ز هجران سرگذشتی باز می گفت
3 خیال غمزه از پیکان دلدوز پیام ترک تیرانداز می گفت
4 نهان می مردم و می زیستم باز که جان با من سخن زان ناز می گفت
1 آن که زلف و عارض او غیرت روز و شب است جان من از مهر و ماه روش هر دم در تب است
2 رشک عناب است یا خود پسته خندان او سیب سیمین است خود یا آن ترنج غبغب است
3 باز ابر چشم من بسیار باران شد، مگر ماه خرمن سوز من امشب به قلب عقرب است؟
4 بس که فریادم شب هجران به گردون می رود قدسیان را از تظلم کار یارب یارب است