1 ای قبله صاحب نظران، روی چو ماهت سرفتنه خوبان جهان چشم سیاهت
2 تو پادشه کشور حسنی و ملاحت خوبان جهانند همه خیل و سپاهت
3 هر گه که ز بازار روی جانب خانه چون اشک روان گردم و گیرم سر راهت
4 نزدیک توام چون نگذارند رقیبان دزدیده بیایم، کنم از دور نگاهت
1 دلی کش صبر نبود آن من نیست کسی کو دل دهد جانان من نیست
2 کبابم ساخت، این خونابه زان ست گنه بر دیده گریان من نیست
3 همه مضمون من شهری فرو خواند که مهر صبر در فرمان من نیست
4 تو می سوز ای دل و مگری تو، ای چشم که شعله در خور طوفان من نیست
1 دل کازاد باشد آن من نیست کسی کوشاد باشد جان من نیست
2 گدایان جان نهندش، لیک این سهل خراج دولت سلطان من نیست
3 خوش آن شوخی که تیرم زد، پس آن گه کشید و گفت کاین پیکان من نیست
4 کدامین منت است از سوز شوقش که بر جان و دل بریان من نیست
1 به بالین غریبانت گذر نیست ز حال مستمندانت خبر نیست
2 ز تو پروای هستی نیست ما را ترا پروای ما گر هست و گر نیست
3 تویی منظور من در هر دو عالم مرا بر دنیی و عقبی نظر نیست
4 یکایک تلخی دوران چشیدم ز هجران هیچ شربت تلخ تر نیست
1 دل ما را ز دست غم امان نیست نشان شادمانی در جهان نیست
2 جهان پر آشنا و من به غم غرق که دریای محبت را کران نیست
3 کسی کو یک زمان در عمر خوش بود مرا اندر همه عمر آن زمان نیست
4 فلک را دعوی مهرست، لیکن گواهی می دهد دل کانچنان نیست
1 مرا در آرزویت غم ندیم است به تو گر نیست روشن، حق علیم است
2 به خاک پای تو خوردیم سوگند از آن معنی که سوگندی عظیم است
3 چو دل با ابرویت پیوسته بودم از آن بیچاره مسکین دل دو نیم است
4 چه دریاهای خون دارم به دل من یقین در جان من در یتیم است
1 گرفته در بر اندام تو سیم است برادر خوانده زلفت نسیم است
2 از آن زلف سیه بر مشکن آن را بنا گوش ترا در یتیم است
3 به رعنایی چنین مخرام، غافل که از چشم بد اندر راه بیم است
4 دل من در غمت نیمی نمانده ست وز این یک غم دل صد کس دو نیم است
1 ز من نازک میانی دور مانده ست دلی رفته ست و جانی دور مانده ست
2 بگویید از زبان من که آن جا دلی از بی زبانی دل مانده ست
3 پر از خون است جوی دیده من که از سرو روانی دور مانده ست
4 هلاک جان من آن پیر داند که روزی از جوانی دور مانده ست
1 دل مسکین من در بند مانده ست اسیر یار شکر خند مانده ست
2 نماند اندر دل من درد را جای مده پندم نه جای پند مانده ست
3 نصیحت گوی من، لختی دعا گوی که یک بیچاره ای در بند مانده ست
4 به جان پیوند کردم عاشقی را کنون جان رفت و آن پیوند مانده ست
1 مجو صبرم که جای آن نمانده ست مران از در که پای آن نمانده ست
2 مبین در سجده های زرقم، ای بت که این طاعت سزای آن نمانده ست
3 ببوسم پای بت را وان نیرزد که در سینه صفای آن نمانده ست
4 دلی دارم که مانده ست از پی عشق خرد جویی، برای آن نمانده ست