1 ای صبا، بوسه زن ز من در او را ور برنجد، لب چو شکر او را
2 چون کسی قلب بشکند که همه کس دل دهد طره دلاور او را
3 زان نمیرند کز نظاره رویش چشم پر شد غلام و چاکر او را
4 کعبه گر هست قبله همه عالم چه خبر زان شرف کبوتر او را
1 این چه روزست اینکه یار از در درآمد مر مرا وه چه کار است اینکه از جانان برآمد مر مرا
2 این چه بویست اینکه جا اندر دماغ جان گرفت این چه روزست اینکه در چشم تر آمد مر مرا
3 از گلستان وفا برخاست بادی ناگهان مشک در بالین و گل در بستر آمد مر مرا
4 ناگهان آمد چو آب زندگانی بر سرم زنده امروزم که آب اندر سر آمد مر مرا
1 بی شاهد رعنا به تماشا نتوان رفت بی سرو خرامنده به صحرا نتوان رفت
2 دی رفت سوی باغ و ندانست غم ما این نیز نداشت که بی ما نتوان رفت
3 صحرا و چمن پهلوی من هست بسی، لیک همره شو ای دوست که تنها نتوان رفت
4 کردیم رها جان و دل از بهر رخت، زانک با غمزدگان سوی تماشا نتوان رفت
1 جان به خاموشی برآمد بی زبانی چند را گه گهی می کن نوازش، میهمانی چند را
2 دی چو بیرون آمدی خوی کرده رو، هر قطره ای گشت طوفان بلای خان و مانی چند را
3 گر زنی شمشیر از غمزه تو ای سلطان حسن این سیاست سخت تر پیر و جوانی چند را
4 من ز تو محروم و خلقی در گمان این هم خوش است باد یارب، روز نیکو بدگمانی چند را
1 جانم از آرام رفت، آرام جان من کجا هجرم نشان فتنه شد، فتنه نشان من کجا
2 آمد بهار مشک دم، سنبل دمید و لاله هم سبزه به صحرا زد قدم، سرو روان من کجا
3 از گریه ماندم پا به گل وز دوستان گشتم خجل جان از جهان بگسست و دل، جان و جهان من کجا
4 در کار غم شد موریم، بی پرده شد مستوریم تلخ است عیش از دوریم، شکرفشان من کجا
1 رسید باد صبا تازه کرد جان مرا نهفته داد به من بوی دلستان مرا
2 بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا
3 صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب به گل نمود که بنگر خط روان مرا
4 مرا گذر به گلستان بس است، لیک چه سود که سوی من گذری نیست گلستان مرا
1 نازکیی که دیده ام آن رخ همچو لاله را سوزم و بر نیاورم پیش وی آه و ناله را
2 تا چو سگان فغان کنند از رخش اهل نه فلک ساخت مه چهارده آن بت هجده ساله را
3 عقل نماند در سری، صبر نماند در دلی برگل و لاله کس چنین کژ ننهد کلاله را
4 سوخته رخت اگر سوی چمن گذر کند در دل خود گمان برد شعله گرم لاله را
1 هنگام آشتی ست بت خشمناک را دل خوش کنیم لذت روحی فداک را
2 از خشم بود تا به سر ابرویش گره من زان شکنجه ساخته بودم هلاک را
3 خوش وقت آنکه گفت مرا پای من ببوس شرمنده وار بوسه زد این بنده خاک را
4 جانا، مبر ز بنده از این پس که بر درت کرده ست پر زخون جگر صحن خاک را
1 ای رخ زیبای تو آینه سینه ها روی ترا در خیال زین نمط آیینه ها
2 غمزه مزن کان خیال تا به جگرها نشست تیغ بلارک دمید وای که بر سر سینه ها
3 یاد توام می کند کار جواب هلاک خواب که بیند گدا حاصل گنجینه ها
4 بس که ز رویت نمود خانه مرا پر خیال مر همه دیوارهاست پیش من آیینه ها
1 زهی نموده ازان زلف و عارض و رخ خوب یکی سواد و دوم نقطه و سیم مکتوب
2 سواد و نقطه و مکتوب اوست بر دل من یکی بلا و دوم فتنه و سیم آشوب
3 بلا و فتنه و آشوب او بود ما را یکی مراد و دوم مونس و سیم مطلوب
4 مراد و مونس و مطلوب هر سه از من شد یکی جدا و دوم غالب و سیم مغلوب