دل ما را ز دست غم امان از امیرخسرو دهلوی غزل 143
1. دل ما را ز دست غم امان نیست
نشان شادمانی در جهان نیست
...
1. دل ما را ز دست غم امان نیست
نشان شادمانی در جهان نیست
...
1. مرا در آرزویت غم ندیم است
به تو گر نیست روشن، حق علیم است
...
1. گرفته در بر اندام تو سیم است
برادر خوانده زلفت نسیم است
...
1. ز من نازک میانی دور مانده ست
دلی رفته ست و جانی دور مانده ست
...
1. دل مسکین من در بند مانده ست
اسیر یار شکر خند مانده ست
...
1. مجو صبرم که جای آن نمانده ست
مران از در که پای آن نمانده ست
...
1. نگارا، چون تو زیبا کس ندیده ست
چنان رویی، نگارا، کس ندیده ست
...
1. مرا وقتی دلی آزاد بوده ست
درونم بی غم و جان شاد بوده ست
...
1. منم امروز و صد تیمار در دست
نه دل در دست، نه دلدار در دست
...
1. صبا، گردی ازان زلف دو تا خاست
به هر سو بویی از مشک ختا خاست
...
1. گل امشب آخر شب مست برخاست
به جام لاله گون مجلس بیاراست
...
1. نسیما، آن گل شبگیر چونست
چسانش بینم و تدبیر چونست
...