1 مرا از روی خوبان، قبله پیش است مسلمانان، ندانم کاین چه کیش است
2 بزن سنگ، ای ملامت گو، ز هر سو که ما را چشمهای عقل پیش است
3 نگنجد جان درون سینه عشق نگنجد غم که او هم زان خویش است
4 به خون گرم دل پیوست با یار بس، ای گریه که می وصل سریش است
1 مرا در سر هوای نازنینی ست کز او تاراج شد هر جا که دینی ست
2 نخواهد رفت مهرش از دل من اگر چه با منش هر لحظه کینی ست
3 پریشان حالت است از یاد زلفش به گیتی هر کجا خلوت نشینی ست
4 هجوم جان مشتاقان بر آن لب چو غوغای مگس بر انگبینی ست
1 نگارا، روز عیش و شادمانیست هوای سبزه و صوت و اغانیست
2 مرا بی تو چه جای زندگانیست که دل بی عشق و جان بی شادمانیست
3 ز چشم خویش ترسانم به رویت که عشقت سرنوشت آسمانیست
4 ز بدخویی جگر خون کرد چشمت مگر بد خوئیش از ناتوانیست
1 ندانستم که اهلیت گناهست ایا این ره که می پویم چه راهست
2 ز جور روزگار و طعن دشمن جهان بیش جهان بینم سیاهت
3 نه هر مردی تواند کرد مردی سوار شیر دل پشت سپاهست
4 کسان را بر در هر کس پناهی مرا بر درگه لطفش پناهست
1 بیا ساقی که ایام بهار است سمن مست است و نرگس در خمار است
2 مرو مرطوب که ایام نشاط است بده ساقی تو جامی کش بهار است
3 سواد بوستان از خط سبزه چو روی نو خطان گلعذار است
4 بساط سبزه زان می گسترد باد که شاه شاخ را هنگام بار است
1 نگویم در تو عیبی، ای پسر، هست ولیکن بی وفایی این قدر هست
2 نه در هجر توام خواب و قرار است نه در عشق توام از خود خبر هست
3 ازان ناوک که از چشم تو بر من هنوزم زخم پیکان در جگر هست
4 دمی غایب نه ای از پیش چشمم اگر دوری، خیالت در نظر هست
1 دلم زو شب حدیث ناز می گفت همی گفت آن حدیث و باز می گفت
2 نمی آمد مرا خواب از غم دوست ز هجران سرگذشتی باز می گفت
3 خیال غمزه از پیکان دلدوز پیام ترک تیرانداز می گفت
4 نهان می مردم و می زیستم باز که جان با من سخن زان ناز می گفت
1 جفا کز وی برین جان زبون رفت نگویم، گر چه از گفتن فزون رفت
2 هم اول روز کامد پیش چشمم ز راه دیده در جانم درون رفت
3 نه من مرده نه زنده، زان که هر بار که او آمد به دل جانم درون رفت
4 خطش آغاز شد، بیچاره جانم نرفت از پیش این خواهد کنون رفت
1 تماشا گاه جانها شد خیالت تمناگاه دلها زلف و خالت
2 به غلطم بی خبر چون قرعه فال چو بینم طلعت فرخنده فالت
3 مدارا این چشم من چون دلو پر آب که باشد آفتاب من و بالت
4 اشارت کردی از ابرو به خونم مرا باری مبارک شد جمالت
1 بیا، ای دیده شهری به سویت جهانی گم شده در جستجویت
2 بلا و فتنه کار افزای چشمت جفا و کینه دست افزار خویت
3 که باشد آیینه آه و هزار آه که در آغوش گیرد نقش رویت
4 مبادا بگسلد یک مویت، ارچه جهان آویخت در یک تار مویت