ای که بی خاک درت در دیده از امیرخسرو دهلوی غزل 191
1. ای که بی خاک درت در دیده من نور نیست
گر مثل جان می رود، ترک توام مقدور نیست
...
1. ای که بی خاک درت در دیده من نور نیست
گر مثل جان می رود، ترک توام مقدور نیست
...
1. ماه تابانست و همچون روی تو تابنده نیست
ابر بارانست و همچون چشم من بارنده نیست
...
1. چون به گیتی هر چه می آید، روان خواهد گذشت
خرم آن کس کو نکو نام از جهان خواهد گذشت
...
1. دیدمش امروز و شب در دل کنون خواهد گذشت
باز تا شب بر من بیچاره چون خواهد گذشت
...
1. با غمش خو کردم امشب، گر چه در زاری گذشت
یاد می کردم ازان شبها که در یاری گذشت
...
1. چون گذر بر خاک داری بر سرت این باد چیست
چون ز گل بنیاد داری دل بر این بنیاد چیست
...
1. یار اگر برگشت در تیمار بودن هم خوش است
ور شکیبایی بود بی یار بودن هم خوش است
...
1. یار دل برداشت وز رنج دل ما غم نداشت
زهره ام کرد آب و تیمار من در هم نداشت
...
1. رفت یار و آرزوی او ز جان من نرفت
نقش او از پیش چشم خون فشان من نرفت
...
1. آن سوار کج کله کز ناز سلطان من است
بس خرابی ها کز او، در جان ویران من است
...
1. سرو بستان ملاحت قامت رعنای تست
نور چشم عاشقان خسته خاک پای تست
...
1. خرم آن چشمی که هر روزش نظر بر روی تست
شادی آن دل که هر دم در دماغش بوی تست
...