ای رفیقان به شب هجر چو از خیالی بخارایی غزل 311
1. ای رفیقان به شب هجر چو از آتش من
شمع را سوخت دل از غصّه چراغش روشن
...
1. ای رفیقان به شب هجر چو از آتش من
شمع را سوخت دل از غصّه چراغش روشن
...
1. ای مهر تو انیس دل ناتوان من
ذکر لب و دهان تو ورد زبان من
...
1. با آنکه بر مزارم نگذشت قاتل من
هردم گل وفایش می روید از گِل من
...
1. به غیر چشمهٔ حیوان کرا رسد گفتن
حکایت لب لعل تو را به آب دهن
...
1. تا دست دهد روی چو خورشید تو دیدن
بر ماست دعا گفتن و از صبح دمیدن
...
1. تا رندی و نیاز نشد رسم و راه من
ضامن نگشت یار به عفو گناه من
...
1. تا می فشاند سوز دل خون از کباب خویشتن
هرگز ندیدم اشک را دیگر بر آب خویشتن
...
1. گر تو را میلی ست بر قتل زبون خویشتن
سهل باشد ما بحل کردیم خون خویشتن
...
1. گرچه اسرار نهانی می شود معلوم من
زآن چه حاصل چون نشد هیچ آن دهان مفهوم من
...
1. گر شود بر خاک کویت فرصت سر باختن
خویش را خواهد سرشک اوّل به پیش انداختن
...
1. من که باشم که بود لایق تو خدمت من
تو اگر بنده نوازی بکنی دولت من
...
1. ای به حُسن آفتاب چاکر تو
کیست مه تا شود برابر تو
...