کنایت ها به آب خضر گفته از خیالی بخارایی غزل 335
1. کنایت ها به آب خضر گفته
دهانش پیش لب امّا نهفته
...
1. کنایت ها به آب خضر گفته
دهانش پیش لب امّا نهفته
...
1. گهی دل میخورد خونم گه از راه جفا دیده
همین باشد کمال بیرهی ای دل تو با دیده
...
1. نامهٔ طاعت و عصیان چه سفید و چه سیاه
سرنوشت ازل این بود کسی را چه گناه
...
1. همه شب در غم آن ماه پاره
همی بارد ز چشم من ستاره
...
1. از این شکسته دو روزی اگر جدا باشی
خطا نباشد اگر بر خط وفا باشی
...
1. اگرچه مشک را باشد به هر سویی خریداری
ولی در حلقهٔ زلفت ندارد روز بازاری
...
1. ای اشک مرا از سر کویش خبری گوی
ز آنروی که بسیار دویدی تو در این کوی
...
1. ای اشک چو در راه طلب گرم دویدی
از خاک درِ دوست به مقصود رسیدی
...
1. ای به بوی تو صبا شیفتهٔ هر چمنی
عطرسایی چو خطت، بی سر و بی پا چو منی
...
1. ای پارسا که دایم رو در نماز داری
سرّ که می سرایی راز که می گذاری
...
1. ای دل آن دم شرف صحبت دلبر یابی
که به سرمایهٔ اخلاص دلی دریابی
...
1. ای دل از خویش گذر تا که به جایی برسی
وز در صدق درآ تا به صفایی برسی
...