چند ای سرشکِ خون دم از از خیالی بخارایی غزل 359
1. چند ای سرشکِ خون دم از پاکیِّ گوهر میزنی
بر چهرهٔ زردم اگر نقشی زنی زر میزنی
...
1. چند ای سرشکِ خون دم از پاکیِّ گوهر میزنی
بر چهرهٔ زردم اگر نقشی زنی زر میزنی
...
1. چه طرفه طرفه تو نقشی چه بوالعجب نوری
که هرکجا که نظر می کنم تو منظوری
...
1. خیز ای مست و سلامی به رخ ساقی گوی
باقیِ باده به پیش آر و هوالباقی گوی
...
1. دلا تا محنتی بر خود نبینی
جمال دولت سرمد نبینی
...
1. دلا چو روی به اقبال مقبلی داری
به ترک صحبت جان گیر اگر دلی داری
...
1. دلا ز لذت مستی گهی خبر یابی
که سرّ بیخبران را به رمز دریابی
...
1. شد باز به دیدار سحر چشم جهانی
بیدار نشد بخت عجب خواب گرانی
...
1. کجا باشد چو می روشن ضمیری
که دارد به ز ساغر دستگیری؟
...
1. گر ای دل بر طریق عذرخواهی
به راهش سر نهادی سر به راهی
...
1. گر تو ای شمع شبی هم نفس من باشی
چه دعا خوشتر از این است که روشن باشی
...
1. گرچه بر اسب سلطنت شاهی و شاهزادهای
تا به بساط عاشقی رخ ننهی پیادهای
...
1. ما نداریم به غیر از جگرِ افگاری
کو طبیبی که شود چاره گرِ بیماری
...