به هوا و هوس نکهت پیراهن از خیالی بخارایی غزل 323
1. به هوا و هوس نکهت پیراهن تو
گر رود جان من از سینه فدای تن تو
...
1. به هوا و هوس نکهت پیراهن تو
گر رود جان من از سینه فدای تن تو
...
1. تا چمن دم زد ز لطف عارض رعنای او
گل گل است از چوب تر خوردن همه اعضای او
...
1. تا قدح هردم چرا بوسد لب میگون او
زاین حسد عمری ست تا من تشنهام بر خون او
...
1. خیز ای ندیم خاصّ درِ پادشاه شو
یعنی که محرم حرم بارگاه شو
...
1. دلیر آن است که در دیده بود منزل او
خوب دیده ست گر آن ماه بخواهد دل او
...
1. صوفی ما جام باشد باده تا باشد در او
هرکه دارد باطن صافی صفا باشد در او
...
1. کسی که پیرویِ عشق نیست عادت او
به گمرهی ست مبدّل همه عبادت او
...
1. کسی که خاک درِ دوست نیست افسر او
گمان مبر که بوَد ملک وصل در خور او
...
1. لاله کز گل میبرد دل چهرهٔ رعنای او
چون کند چون نیست کس را با رخت پروای او
...
1. لطفی که می کند به محبّان عذار او
معلوم می شود همه از روی کار او
...
1. من آن نیَم که گذارم ز دست دامن تو
تو گر ز طوق وفا سرکشی به گردن تو
...
1. ای تیرِ غمت را دل عشّاق نشانه
خلقی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
...