از آن ز دیده و دل اشک و از خیالی بخارایی غزل 287
1. از آن ز دیده و دل اشک و آه میخواهم
که شرمسارم و عذر گناه میخواهم
...
1. از آن ز دیده و دل اشک و آه میخواهم
که شرمسارم و عذر گناه میخواهم
...
1. ای ز چشمت چشم نرگس نسخهای امّا سقیم
وز لطافت میوهٔ جان و لبت سیب دو نیم
...
1. تا به روی از دیده اشک لالهگون میآیدم
دم به دم از گریهٔ خود بوی خون میآیدم
...
1. تا خاک راه همت اهل صفا شدم
در دیده ها عزیزتر از توتیا شدم
...
1. خیزید تا ز خاک درش درد سر بریم
یعنی گرانیِ خود از این خاکِ در بریم
...
1. دل خون شد و زاین راه به جایی نرسیدیم
مُردیم ز درد و به دوایی نرسیدیم
...
1. دل گم شد و جز بر دهنش نیست گمانم
جویید به او گرد نبوَد هیچ ندانم
...
1. زهی تیره از زلف تو روز، شام
به روی تو دعویّ مه ناتمام
...
1. سرشک جانب خاک در تو بست احرام
که دیده کرد روانش به آبروی تمام
...
1. گرچه از جا شد دل و بر جان بلا میآیدم
چون تو را میبینم ای جان دل به جا میآیدم
...
1. گرچه روزی چند دور از کعبهٔ روی توام
هرکجا هستم من مسکین دعاگوی توام
...
1. گهی که جانب آن زلف خم به خم بینیم
هرآنچه بر سر ما آید از ستم بینیم
...