گر به رویت کنند نسبت از خیالی بخارایی غزل 263
1. گر به رویت کنند نسبت حور
جان من نسبتی ست دورادور
...
1. گر به رویت کنند نسبت حور
جان من نسبتی ست دورادور
...
1. عمری دویده ایم به دنبالِ اهل راز
یارب مگر به یار رسم خود تو چاره ساز
...
1. ما را ز روزگار غمِ روزگار بس
جور و جفایِ دلبر زیبا عذار بس
...
1. آب شد پیش لبت قند چو تر کردیمش
دم زد از روی تو آیینه نظر کردیمش
...
1. آن دل که به فن برد ز من غمزهٔ مستش
پر خون قدحی بود همان دم بشکستش
...
1. آنکه رحمی نیست بر حال منش
گر بمیرم خون من در گردنش
...
1. اشکِ چشم من که جان نقد روان میخواندش
دیده جرمی دید از آن رو از نظر میراندش
...
1. اگر در بند سودا نیست با من زلف مشکینش
شکست نقد قلب من چرا شد رسم و آیینش
...
1. تا در دلت غمی بوَد از دلپذیر خویش
پوشیده دار از همه ما فی الضمیر خویش
...
1. چه کرد سرو به قدّت که بر کشیدندش
چه گفت شمع به رویت که سر بریدندش
...
1. چون طلب کردیم فیضی از سحاب رحمتش
خرمن پندار ما را سوخت برق غیرتش
...
1. در عشق از آن خوشدلم از چشم ترِ خویش
کاو صرف رهت کرد به دامن گهر خویش
...