مرا یاد آن روی دیوانه از خیالی بخارایی غزل 239
1. مرا یاد آن روی دیوانه کرد
که زنجیر زلف تو را شانه کرد
...
1. مرا یاد آن روی دیوانه کرد
که زنجیر زلف تو را شانه کرد
...
1. مسافران که در این ره به کاروان رفتند
عجب مدار که از فتنه در امان رفتند
...
1. میر مجلس که چو لب بادهٔ روشن دارد
مردمی باشد اگر دارد و از من دارد
...
1. ناز مه جز به همین نیست که نوری دارد
ورنه با مهر رخت نسبت دوری دارد
...
1. نکردم جز به زلف یار پیوند
که نتوان کرد خود را بی رسن بند
...
1. واقف از جام می لعل تو مدهوشانند
در خور بادهٔ لعل تو قدح نوشانند
...
1. هر جفایی که کند روی تو نیکو باشد
خاصّه وقتی که خطت بر طرف او باشد
...
1. هر خطایی که سزاوار عتابی باشد
عفو فرما که تو را نیز صوابی باشد
...
1. هردم از جانب او تیغ بلا میآید
چه بلاهاست کز او بر سرِ ما میآید
...
1. هردم از غیبم به گوش دل ندایی میرسد
کز پیِ هر درد تشریف دوایی میرسد
...
1. هردم به صورتی یار دیدار مینماید
گه نور میفروزد گه نار مینماید
...
1. هرشبی زلفش مرا در بند سودا میکشد
لیک آن بدعهد را خاطر دگر جا میکشد
...