گهی چشمت به نیش غم دلم از خیالی بخارایی غزل 227
1. گهی چشمت به نیش غم دلم را ریش میدارد
گهی قدّت به شوخی سرو را پا پیش میدارد
...
1. گهی چشمت به نیش غم دلم را ریش میدارد
گهی قدّت به شوخی سرو را پا پیش میدارد
...
1. گهی که باغ ز فصل بهار یاد دهد
بود که شاخ امل میوهٔ مراد دهد
...
1. گهی کز خوان قسمت مفلسان را کام میبخشند
نخست از رحمت خاصَش گناه عام میبخشند
...
1. گهی که آیت حسن تو را بیان کردند
مرا به مسألهٔ عشق امتحان کردند
...
1. لبت جانبخش و دلجو مینماید
به چشمم ز آن همه او مینماید
...
1. ما را ز سر خیال تو بیرون نمیشود
عهدی که هست با تو دگرگون نمیشود
...
1. ماه رخسارِ تو دید و عاشقی بنیاد کرد
گل نسیمت از صبا بشنید و دل برباد کرد
...
1. مرا بیتو راحت الم مینماید
وگر شادمانیست غم مینماید
...
1. مرا تا سوز دل هر شب بلای تن نخواهد شد
چو شمع این راز پنهانم تو را روشن نخواهد شد
...
1. مرا دوش از آن لب بسی رنگ بود
ولی چشم تو بر سر جنگ بود
...
1. مرا که دوش زِیادت زیاده دردی بود
غمی نبود چو مقصود یاد کردی بود
...
1. مرا می سوزد آن بدخو که کار خودنکو سازد
عجب گر با چنین خوبی خدا اسباب او سازد
...