گرچه هردم سیل اشک ما از خیالی بخارایی غزل 215
1. گرچه هردم سیل اشک ما به دریا میرود
خوشدلم از جانب او هرچه بر ما میرود
...
1. گرچه هردم سیل اشک ما به دریا میرود
خوشدلم از جانب او هرچه بر ما میرود
...
1. گرچه دل بهره ز کیش تو خدنگی دارد
دیده باری ز گل روی تو رنگی دارد
...
1. گرچه شب غم ساختم چون شمع من با سوز خود
ای دل تو باری یافتی از مهر رویش روز خود
...
1. گر ز بالای تو هر ساعت بلا باید کشید
به ز ناز سرو کز باد هوا باید کشید
...
1. گر شبی ماه رخت پرده ز رو برگیرد
شمع از حسرت آن سوختن از سر گیرد
...
1. گر قدح با لب میگون تو لافی دارد
زو نرنجی که به غایت دل صافی دارد
...
1. گر نه با من سر زلفت به جفا پیدا شد
در سرم این همه سودا زکجا پیدا شد
...
1. گر ندیدی کز سرای دیدهام خون میچکد
ساعتی بنشین در او تا بنگری چون میچکد
...
1. گر همچو نی دم میزنم از سوز دل خون میرود
ور خامشم در چنگ دل کارم به قانون میرود
...
1. گل جامه دران بار دگر سر به در آورد
وز حال رفیقان گذشته خبر آورد
...
1. گهی به پای تو جانم سرِ نیاز کشید
که دست از هوس کار غیر باز کشید
...
1. گوهر اشکم که راز دل هویدا میکند
ز آن نشد پنهان که بازش دیده پیدا میکند
...