گر همچو نی دم می‌زنم از سوز دل خون می‌رود از خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

گر همچو نی دم می‌زنم از سوز دل خون می‌رود

1
گر همچو نی دم می‌زنم از سوز دل خون می‌رود
ور خامشم در چنگ دل کارم به قانون می‌رود
2
دل از سر دیوانگی شد در پی مقصود و من
حیران که آن بی‌دست و پا دور است ره چون می‌رود
3
تا از سر زلفت صبا بوی وفاداری شنید
مستانه می‌آید در آن زنجیر و مجنون می‌رود
4
از درّ وصلت کآن گهر در قعر عمان غم است
چون یاد می‌آرد دلم از دیده جیحون می‌رود
5
افسانه خوانم چون مرا از زلف آزاری رسد
زخم چنان ماری اگر دانم به افسون می‌رود
6
گر نه خیالش در درون آمد خیالی از چه رو
نقش خیال دیگری از دیده بیرون می‌رود
عکس نوشته
گر همچو نی دم می‌زنم از سوز دل خون می‌رود از خیالی بخارایی