تا به کی چشم تو جز غارت از خیالی بخارایی غزل 132
1. تا به کی چشم تو جز غارت دینها نکند
گویَش از جانب ما تا دگر اینها نکند
...
1. تا به کی چشم تو جز غارت دینها نکند
گویَش از جانب ما تا دگر اینها نکند
...
1. تا به کی نقد دلم صرف غم هجران شود
ای اجل تیغی بزن تا کار من آسان شود
...
1. تا به معنی اهل صورت دم ز آب و گل زدند
جان گدازان سکّهٔ محنت به نام دل زدند
...
1. تا جان ز وفای دهن تنگ تو دم زد
از شهر بقا خیمه به صحرای عدم زد
...
1. تا جفایی نکشد دل به وفایی نرسد
ورنه بی درد در این ره به دوایی نرسد
...
1. تا خرد خیمه سوی عالم جسمانی زد
عشق در کشور جان رایت سلطانی زد
...
1. تا خطت خود را به سودای خطا خواهد کشید
مرغ جان را دل سوی دام بلا خواهد کشید
...
1. تا دل به وصف آن دهن عرض تکلّم میکند
از غایت دیوانگی گهگه سخن گم میکند
...
1. تا دلم شیوهٔ آن زلف دوتا می داند
صفت نافهٔ چین فکر خطا می داند
...
1. تا راهروان در حرم دل نرسیدند
در وادیِ مقصود به منزل نرسیدند
...
1. تا ز خاک قَدَمَت باد خبر میآرد
سرمه را دیده کجا پیش نظر میآرد
...
1. تا ز عشق اهل نظر آیینهای برساختند
دوست را هریک به قدر دید خود بشناختند
...