باز رهبینان نشان از از خیالی بخارایی غزل 120
1. باز رهبینان نشان از قرب منزل میدهند
ترسکارانِ طریق عشق را دل میدهند
...
1. باز رهبینان نشان از قرب منزل میدهند
ترسکارانِ طریق عشق را دل میدهند
...
1. باشد که ز رخسار ترا پرده برافتد
تا بیخبران را سخن عشق در افتد
...
1. با غمت هرچند کار درد ما مشکل شود
سرنوشتی از ازل این بود تا حاصل شود
...
1. به بازی حلقهٔ زلف تو دل برد از من و خم زد
به وقت خویش بادا وقت ما را گر چه برهم زد
...
1. به جهان لطیف طبعی که ز خود ملال دارد
ز غم رخش چه گویم که دلم چه حال دارد
...
1. تابِ خطت قرار ز بخت سیاه برد
مهر رخ تو گوی لطافت زماه برد
...
1. تابِ رویت رونق خورشید عالمتاب برد
خندهٔ لعل تو آب گوهر سیراب برد
...
1. تا بر بیاض رویت خطّ سیه برآمد
از نامهٔ محبّان نام گنه برآمد
...
1. تاب رویت به فروغ مه تابان ماند
سر زلفت به شب تیرهٔ هجران ماند
...
1. تا به رحمت خوان قسمت را مزیّن کردهاند
درخور هر فرقه مرسومی معیّن کردهاند
...
1. تا بنفشه برد بویی از خطت در تاب شد
چون لبت را دید کوثر از خجالت آب شد
...
1. تا به سودای تو دل را عشق و همّت یار شد
نقد جان بر کف نهاد و بر سر بازار شد
...