آن گوهر حسنی که بدان فخر از خیالی بخارایی غزل 96
1. آن گوهر حسنی که بدان فخر توان کرد
نقدی ست که صرّاف ازل با تو روان کرد
...
1. آن گوهر حسنی که بدان فخر توان کرد
نقدی ست که صرّاف ازل با تو روان کرد
...
1. آن دم ایاز خاص به مقصود میرسد
کز بندگی به خدمت محمود میرسد
...
1. آنها که ز آیینهٔ دل زنگ زدودند
خود را به تو هر نوع که بودند نمودند
...
1. آه که نیش غمت خاطر من ریش کرد
وه که دلم جان و سر در پیِ آن نیش کرد
...
1. از آتش دل هر کس در سینه غمی دارد
چون نی که به سوز خود گرم است و دمی دارد
...
1. از مخزن دل دیده هر آن دُر که بر آورد
چون مردمیی داشت روان در نظر آورد
...
1. اشکم به جستوجوی او بر خاک آن در میرود
خوب است فکر اشک من در پای او گر میرود
...
1. افسوس که ره بینان یک یک ز نظر رفتند
وز راه سبکباری با هم به سفر رفتند
...
1. اگرچه دل نصیب از چشم شوخت مکر و فن دارد
دهان و ابرویت پیوسته باری نقش من دارد
...
1. اگر چه صاحب معنی همه هنر باشد
چو بی خبر بود از عشق، بی خبر باشد
...
1. اگر معارضه حُسن تو را به حور افتد
رخ تو بیند و از شرم در قصور افتد
...
1. اوّل استادی که عشق و حسن را تقسیم کرد
عاشقان را صبر و خوبان را جفا تعلیم کرد
...