که میداند میِ شوق از از خیالی بخارایی غزل 72
1. که میداند میِ شوق از چه جام است
به جز چشمت که او مست مدام است
...
1. که میداند میِ شوق از چه جام است
به جز چشمت که او مست مدام است
...
1. گرچه ابر زندگی جان بخش و صافی مشرب است
بی دهانت آب خضر از جانب او با لب است
...
1. گرچه اشک منِ غمدیده سراسر گهر است
هرچه دارم به جمالت که همه در نظر است
...
1. گرچه تو حقیری و گناه تو عظیم است
نومید نباشی که خداوند کریم است
...
1. گرچه شمار عاشق زنّار زلف یار است
در کوی عشقبازان رسوا شدن چه کار است
...
1. گرچه طریق وفا قدیم است
علم نداری تو حق علیم است
...
1. گرچه ماه نو به شوخی بی نظیر عالم است
لیک در خوبی ز ابروی تو بسیاری کم است
...
1. گریهٔ خون سرِ ره بر منِ درویش گرفت
عاقبت اشک طریق عجبی پیش گرفت
...
1. گنجی ست عشق یار که عالم خراب اوست
بحری ست لطف دوست که گردون حباب اوست
...
1. لاله را همچو بتان عارض دلجویی نیست
هست رنگی چو گل امّا ز وفا بویی نیست
...
1. مرا از دل خبر جز بی دلی نیست
ز جان حاصل به جز بی حاصلی نیست
...
1. مرا که تحفهٔ جان در بدن هدایت توست
گناه کارم و امّید بر عنایت توست
...