دل وصل تو می خواهد و دلخواست از خیالی بخارایی غزل 60
1. دل وصل تو می خواهد و دلخواست همین است
چیزی که مرا از تو تمنّاست همین است
...
1. دل وصل تو می خواهد و دلخواست همین است
چیزی که مرا از تو تمنّاست همین است
...
1. دلی که صرف تو شد نقد عشق قیمت اوست
چرا که قیمت هرکس به قدر همّت اوست
...
1. رنجور عشق را سر ناز طبیب نیست
یعنی طبیب خسته دلان جز حبیب نیست
...
1. ز بس که عشق تو شوری به شهر و کو انداخت
کمند زلف تو از شرم سر فرو انداخت
...
1. زلف تو را که شامِ پریشانی من است
صبح است عارض تو که در پشت دامن است
...
1. سروِ بالای تو در عالم خوبی علم است
خط تو بر ورق گل ز بنفشه رقم است
...
1. سروِ بالای تو را شیوه بلا انگیزی ست
نرگس چشم تو بیمار ز بی پرهیزی ست
...
1. سرو تا بندهٔ بالای تو شد آزاد است
هر نفس کآن نه به یادِ تو برآید باد است
...
1. سنبل باغ رخت غالیه بو افتاده ست
شیوهٔ چشم تو بر وجه نکو افتاده ست
...
1. شمع رویت را چراغ آسمان پروانهایست
قصّه یوسف به عهد حسن تو افسانهایست
...
1. کدامین رسم و آیینی که در رندان مفرّد نیست
طریقِ سالکانِ راه تجرید مجرّد نیست
...
1. کجا روم که مرا جز درت پناهی نیست
به جز عنایت تو هیچ عذرخواهی نیست
...