تا ز سودا زدگان عشق خریداری از خیالی بخارایی غزل 48
1. تا ز سودا زدگان عشق خریداری یافت
نقد جان صرف شد و حسن تو بازاری یافت
...
1. تا ز سودا زدگان عشق خریداری یافت
نقد جان صرف شد و حسن تو بازاری یافت
...
1. تا سر زلف تو در دست صبا افتاده ست
دل سرگشته ام از رشک ز پا افتاده ست
...
1. تا سرو مرا عارض چون یاسمنی هست
در هر چمنی نغمه سرایی چو منی هست
...
1. تا سنبل زلفت خبر از گلشن جان گفت
قدّت سخن از راستی سرو روان گفت
...
1. چمن را تا نسیمت در دماغ است
ز شادی غنچه را دل باغ باغ است
...
1. خشنود بودن از غمِ عشق تو کار ماست
ز آنرو به غم خوشیم که دیرینه یار ماست
...
1. دلا بنیاد جان را محکمی نیست
در او جز غم اساس خرّمی نیست
...
1. دلا طریقهٔ عشّاق خود پرستی نیست
چرا که شیوهٔ مردان راه هستی نیست
...
1. دل به زاری دامن زلف جفا کارش گرفت
چون از او نگشاد کاری پای دیوارش گرفت
...
1. دلم را مقام عبادت درِ اوست
زهی بخت آن دل که فرمانبرِ اوست
...
1. دلم از دردِ فراق تو قوی افگار است
دیده در حسرت یاقوت تو گوهربار است
...
1. دل ناگرفته خال تو در زلف جا گرفت
مرغی عجب به دامِ تو افتاد و پا گرفت
...