آن پری چهره که در پردهٔ از خیالی بخارایی غزل 24
1. آن پری چهره که در پردهٔ جان مستور است
شوخ چشمی ست که هم ناظر و هم منظور است
...
1. آن پری چهره که در پردهٔ جان مستور است
شوخ چشمی ست که هم ناظر و هم منظور است
...
1. ار شیخ صومعه ست وگر رندِ دیرِ توست
وِرد زبان پیر و جوان ذکر خیرِ توست
...
1. از بلای عشق تو تنها دل ما ریش نیست
کیست در عهد تو کاو را این بلا در پیش نیست
...
1. از زروه های باغِ خطش یاسمین یکی ست
وز پرده های سبز قدش ناروَن یکی ست
...
1. از سبزهٔ خطّت ورق گل رقمی یافت
وز سرو قدت فتنه به عالم علَمی یافت
...
1. افسوس که صورت تُتق چهرهٔ معنی ست
ورنه همه آفاق پر از نور تجلّی ست
...
1. افسوس که جز ناله مرا همنفسی نیست
فریاد که خون شد دل و فریادرسی نیست
...
1. اگر دیده در مهر و مه ناظر است
غرض چیست او را از این، ظاهر است
...
1. اگر گویی که حسن از رویِ من خاست
دروغی نیست در روی تو پیداست
...
1. ای که همه کار ما راست به تدبیر توست
غایت بهبود ماست هرچه به تقدیر توست
...
1. باد بر زلف تو بگذشت که عنبر بوی است
گل مگر روی تو دیده ست که خندان روی است
...
1. با رخ خوبت که وَرد بوستان خرّمی ست
حور اگر دعویّ رعنایی کند ناآدمی ست
...