خیالی بخارایی

صفحه 2 از 38
38 اثر از غزلیات در دیوان اشعار خیالی بخارایی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار خیالی بخارایی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / خیالی بخارایی / دیوان اشعار / غزلیات در دیوان اشعار

غزلیات در دیوان اشعار خیالی بخارایی

1 گر ز می رنگ نبودی گل سیرابش را شیوه مستی نشدی نرگس پر خوابش را

2 ما چنین غرقه به خون از پیِ آنیم ز اشک که در اوّل نگرفتیم سرِ آبش را

3 آه گرم از سبب آنکه مرا بی سببی سوخت، یارب تو نسازی دگر اسبابش را

4 طاق ابرو بنما گوشه نشین را نفسی تا که درهم شکند گوشهٔ محرابش را

1 گهی که عشق به خود راه می نمود مرا ز بودِ خود سر مویی خبر نبود مرا

2 درِ مجاز ببستم به روی خویش، چو دوست به روی دل ز حقیقت دری گشود مرا

3 به پیش روی من از عشق داشت آیینه دراو چنانکه بباید به من نمود مرا

4 کشید عاقبت اندیشهٔ دهان و لبش به عالم عدم از عرصهٔ وجود مرا

1 گیسو برید و شد فزون مهرش منِ گمراه را گم کرده ره داند بلی قدرِ شبِ کوتاه را

2 گو شام هجران همدمان باری به فریادم رسند از آتش پنهان من خود دل بسوزد آه را

3 خاکِ رهت را اشک اگر با خون بیامیزد مرنج گویم به چشم خویشتن تا پاک سازد راه را

4 باشد به خاطر همچنان مهر زمین بوس تواَش صدبار اگر از آسمان اندازی ای جان ماه را

1 ناصح چه کار دارد در عشقِ یار با ما جایی که عشق باشد او را چه کار با ما

2 ای پند گوی تا کی منعم کنی ز گریه لطفی نمای و ما را یک دم گذار با ما

3 گنج مراد خواهی برخیز گرم چون شمع در کنج نامرادی شب زنده دار با ما

4 گر بی قرار شد دل در عاشقی عجب نیست چون روز اول این بود او را قرار با ما

1 هر خبر کز سرکشی گوید صبا سرو قدّت می رباید از هوا

2 سرو تا شد بندهٔ نخل قدت می برآید گرد باغ آزاد پا

3 زد بنفشه با خطِ سبز تو لاف زان زبانش را کشیدند از قفا

4 دی به دشنامی سگِ کوی توام در چه کاری گفت گفتم در دعا

1 عشق می‌گفت از کَرَم‌های حبیب غم نصیب تست گفتم یا نصیب

2 ما به داغ سینه‌سوز خود خوشیم تو مبر دردِ سرِ خویش ای طبیب

3 غم نباشد هیچ از این دوری اگر وعدهٔ وصل تو باشد عنقریب

4 گر بپرسی از غریبان دور نیست نبود از اصل کرم این‌ها غریب

1 ما به چشمت عشق می‌بازیم و او در عین خواب بر رخت حق نظر داریم و می‌پوشد نقاب

2 صورتت هرجا که ظاهر می‌کند فتوایِ حسن می‌نویسد مفتیِ پیر خرد صحّ الجواب

3 گر ز شام زلف بنماید مه رویت جمال در زمین خواهد فرو رفت از خجالت آفتاب

4 دل نهان کردی ز مردم زخم تیر غمزه‌ات گر نیفکندی سرشک من سپر بر روی آب

1 آنچه بی روی توام گریه به روی آورده است سیل خون است که از دیده به جوی آورده ست

2 باده نوشان تو خرسند به بویی بودند ز آن می لعل که ساقی به سبوی آورده ست

3 با غم عشق تو بی وجه مرا جان دادن دل نمی داد ولی زلف تو روی آورده ست

4 قیمت نکهت زلف تو صبا می داند که شب تیره از آن راه چو موی آورده ست

1 آن روز مه این نور سعادت به جبین داشت کز راه ادب پیش رخت رو به زمین داشت

2 ز آن پیش که در کار کمان عقل برد پی ابروی کماندار تو بر گوشه کمین داشت

3 گر با غمت از نعمت فردوس کنم یاد دانی که مرا وسوسهٔ نفس بر این داشت

4 عمری ست که داریم سری بر قدم فقر در عشق تو خود را نتوان بهتر از این داشت

1 آن معلم که لبت را روش جان آموخت هرچه آموخت به زلف تو پریشان آموخت

2 ظاهراً بر ورق گل به خط سبز خرد آیت حسن نه از یار که قرآن آموخت

3 داد از آن شوخ که در مکتب خوبی ز ادب رحمتِ اندک و بیدادِ فراوان آموخت

4 شیوهٔ فتنه ز خوبان جفا پیشه بپرس که ادیب ازل این حرف به ایشان آموخت

خیالی بخارایی

38 اثر از غزلیات در دیوان اشعار خیالی بخارایی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار خیالی بخارایی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی