اهل دل در طلبت صاحب تدبیر از خیالی بخارایی غزل 108
1. اهل دل در طلبت صاحب تدبیر شدند
عاشقان نامزد خنجر تقدیر شدند
...
1. اهل دل در طلبت صاحب تدبیر شدند
عاشقان نامزد خنجر تقدیر شدند
...
1. ای دل از باطن آن فرقه که صاحب قدمند
همّتی خواه که این طایفه اهل کرمند
...
1. ای لبت کام دل بیسروسامانی چند
کاکلت حلقهٔ سودای پریشانی چند
...
1. ای آنکه به جور از تو تبرّا نتوان کرد
بی رنج تو راحت ز مداوا نتوان کرد
...
1. با آفتاب رویت چون مه نمی برآید
زهره چه زهره دارد تا در برابر آید
...
1. باد از هوای کوی تو پیغام میدهد
جان را به بوی وصل تو آرام میدهد
...
1. باز آواز نی و فریاد درد انگیز عود
بی دلان را در حریم کعبهٔ جان ره نمود
...
1. باد اگر یاد سرو ما نکند
سرو را دل هوا هوا نکند
...
1. باز از قدم گل چمن پیر جوان شد
وز زلف سمن باد صبا مشکفشان شد
...
1. باز این دل خود کام به فرمان کسی شد
شهباز جهانگرد اسیر قفسی شد
...
1. باز بالا بنمودی و بلا خواهد شد
چشم بگشادی و مفتاح جفا خواهد شد
...
1. باز بیرون شدی و نوبت حیرانی شد
زلف برهم زدی و وقت پریشانی شد
...