ای آنکه به جور از تو تبرّا نتوان کرد از خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

ای آنکه به جور از تو تبرّا نتوان کرد

1
ای آنکه به جور از تو تبرّا نتوان کرد
بی رنج تو راحت ز مداوا نتوان کرد
2
گر حلقهٔ بازار بلا زلف تو نبوَد
سرمایهٔ جان در سر سودا نتوان کرد
3
آن روز که از صبح وصال تو زند دم
روزی ست که اندیشهٔ فردا نتوان کرد
4
گویم به سگت راز دل خویش ولیکن
خود را به سر کویِ تو رسوا نتوان کرد
5
ای دل چو شدی ساکن کویش، غم فردوس
بگذار که قلبی به همه جا نتوان کرد
6
افسوس از آن روز خیالی که خیالش
پنهان شود از دیده و پیدا نتوان کرد
عکس نوشته
ای آنکه به جور از تو تبرّا نتوان کرد از خیالی بخارایی