تا زلف تو دلم را پا بستهٔ از خیالی بخارایی غزل 144
1. تا زلف تو دلم را پا بستهٔ بلا کرد
سرو قدت به شوخی صد فتنه در هوا کرد
...
1. تا زلف تو دلم را پا بستهٔ بلا کرد
سرو قدت به شوخی صد فتنه در هوا کرد
...
1. تا زلف رهزن تو ز عنبر کمند کرد
مشّاطه اش گرفت به دزدی و بند کرد
...
1. تا ز نسیم رحتمش رایحهای به ما رسد
بر سر راه آرزو منتظریم تا رسد
...
1. تا کافر چشمت ز مژه عزم سپه کرد
بر خون دلم غمزهٔ تو چشم سیه کرد
...
1. تا گرد عارض تو خط سبز بردمید
بر گل بنفشه صدف زد و ریحان تر دمید
...
1. تا گلشن از طراوت روی تو یاد داد
سرو از هوای قامت تو سر به باد داد
...
1. تا نخست از طرف عشق تو فرمان نرسید
شرح حال دل موری به سلیمان نرسید
...
1. تا نشد زلفت پریشان وقت ما بر هم نزد
دل کجا گم شد اگر ابروی شوخت خم نزد
...
1. ترک چشمت بیسپاه حُسن خنجر میزند
تا هنوز از جانب رویت چه سر بر میزند
...
1. تو را به جز سخن اندر دهن نمیگنجد
سخن همین شد و دیگر سخن نمیگنجد
...
1. چشمت آزار ما چه می خواهد
از دل مبتلا چه می خواهد
...
1. چشمت که به جز فتنه گری کار ندارد
شوخی ست که در شیوهٔ خود یار ندارد
...