1 خوش آمدش بنشست بر کوه ژرف پس افگند از آن شهر سنگی شگرف
2 بسی رنج بردند زآن چارماه سرکنگره ش برکشید او به ماه
3 رخامین یکی سنگ بر پای کرد سر پیکر خویش را جای کرد
4 کف دست او باز کرده ز هم بر او بر نبشته یکی بیش و کم
1 دگر ماه بگذشت بی رزم و کین برآسوده از خون گردان زمین
2 بهاران چو برگشت بر چرخ ماه ز مکران بجوشید یکسر سپاه
3 گزیده سواران با اسب و ساز رسیدند در دشت خمدان فراز
4 چو نوشان سپه دید و آن ساز جنگ ز خمدان برون آمد او بیدرنگ
1 شب آمد طلایه برون کرد کوش نبیسنده ای خواست بسیار هوش
2 سوی شاه مکران یکی نامه کرد سخن را روان از سر خامه کرد
3 که تو راه خوبی همه نسپری همانا نداری سر کهتری
4 دوباره ببستند گردان میان به رزم و به پیگار ایرانیان
1 سپهبد ز گفتار او کین گرفت برآشفت و رخسار او چین گرفت
2 همان روز برداشت لشکر ز جای بغرّید کوس و بنالید نای
3 سپه را به یک روز چندان براند که با شهر یک میل کمتر نماند
4 فرود آمد و شهر بگرفت تنگ چو کوش آن سپه دید و آن ساز و جنگ
1 پس از بهر کارم بیاراست نیز سزاوار شاهان ز هرگونه چیز
2 ز تن جامه ی خویش وز سر کلاه فرستاد زرّین یکی تاج و گاه
3 درفش کیانی و تیغ بزر ز گوهر یکی خسروانی کمر
4 یکی زنده پیلی همانند شیر به حمله چو آتش به زفتی چو شیر
1 یکی نامه فرمود نزدیک کوش همه داوری و همه جنگ و جوش
2 که دانم که آگاه گشتی ز کار که چون بست ضحاک را شهریار
3 شنیدی که با دیوسازان چه کرد کز آن تخمه یکسر برآورد گرد
4 به بندی که آن مارفش بسته شد جهان از بد جاودان رسته شد
1 قباد سپهبد چو آمد بهوش برآورد با لشکر خویش جوش
2 که برگاشتن روی بهر چرا؟ رها کرد بایست مرده مرا
3 شما را بکوشید از بهر نام کز او شاد گشتی شه شادکام
4 چه سازم بهانه کنون پیش شاه چو گوید چرا بازگشت آن سپاه
1 فرستاد پیغام نزد قباد که گردنده گردون تو را داد داد
2 برآسود باید مرا روز چند که خسته سپاه است و اسبان نژند
3 چو از خستگی نیک گردد سپاه نتابم، بیایم سوی رزمگاه
4 ز پیغام او خیره تر شد قباد چنین گفت کآن بدرگ بدنژاد
1 بفرمود نستوه را تا سپاه از آمل برون برد و برداشت راه
2 سه روز و سه شب لشکر آمد به دشت ز گردون فغان یلان برگذشت
3 چهارم تبیره، سپیده دمان بغرّید و شد نای رویین دمان
4 ز منزل به منزل درفشان درفش هوا گشت بیجاده گون و بنفش
1 فریدون برآشفت از آن دیوزاد بفرمود تا پیشش آمد قباد
2 سپاهی گزین کن، بدو گفت، زوش سوی چین روان کن به پیگار کوش
3 دوساله همی راست کن سازشان از اندیشه دلها بپردازشان
4 نگر تا نباشی چو نستوه خام که ما را به ننگ اندر آورد نام