چو از ایرانشان ابن ابی الخیر کوشنامه 246
1. چو گفتار آن مرد شیرین سخُن
یکایک شنیدند سر تا به بن
...
1. چو گفتار آن مرد شیرین سخُن
یکایک شنیدند سر تا به بن
...
1. نهانی فرستاده ای تاختند
ز هرگونه گفتارها ساختند
...
1. وز آن جا بشد تا به ایوان کوش
سپاه از پس و پیش پولادپوش
...
1. برآمد یکی گِرد چین با سپاه
درآورد گردنکشان را به راه
...
1. سوی شهر ایران شد او با سپاه
سپاهش همه یافته دستگاه
...
1. وز آن پس به سه ساله قارن رسید
بیامد فریدون کی را بدید
...
1. چنین تا نفیر آمد از باختر
که ویران شد آن بوم و بر سر بسر
...
1. فریدون فرزانه هر چندگاه
چو در کار آن مرز کردی نگاه
...
1. زمانی فروماند از اندیشه شاه
وزآن پس بدو گفت کای نیکخواه
...
1. وزآن پس بدو گفت قارن که شاه
ببخشود و بگذشت از تو گناه
...
1. چو یک سال در کاخ قارن بماند
فریدون فرّخ ورا پیش خواند
...
1. فرستاد مر کوش را خواند پیش
چو آمد، نشاندش بنزدیک خویش
...