1 سر سال دیگر خبر یافت شاه که کوش بداندیش در بزمگاه
2 قراطوس بیچاره را پاره کرد دل مردم از درد غمخواره کرد
3 دژم گشت و از غم نخندید و گفت که آن دیو را خاک بادا نهفت
4 که بس ریمن و تند و گردنکش است به خوی پلنگ و تف آتش است
1 چو نادیده جایی ز کشور نماند سپه را سوی کوه طارق بخواند
2 بدید آن همه کوهها را که چون که گفتی شده ست آسمان را ستون
3 ز دریا برافراخته هفت کوه که از دیدنش دیده گردد ستوه
4 پس آخر یکی راه دشوار تنگ نه آرام شیر و نه جای پلنگ
1 چو بگذشت از این گونه ده سال بیش دبیر شهنشاه پاکیزه کیش
2 پیاده یکی مرد را از نهان فرستاد نزدیک شاه جهان
3 که این بدگهر سر ز فرمان بتافت از آن پس که کام دل از تو بیافت
4 ز گنج و ز لشکر سرش گشت مست ز کوه کلنگان که دارد نشست
1 ز لشکر گزین کرد ششصد هزار دلیران جنگی و مردان کار
2 ببخشید یک ساله روزی ز گنج بر آن سرکشان و سواران رنج
3 سر سال لشکر چو گرد سیاه شتابان همی رفت تا پیش شاه
4 به دریا گذر کرد و بر خشک شد بهار آمد و خاک چون مشک شد
1 بفرمود تا گاه بانگ خروس زننده بزد نای رویین و کوس
2 جهان پُر شد از شور وز مشغله برآمد ز روی زمین زلزله
3 خروش ستوران و بانگ گوان درخشیدن تیغ و برگستوان
4 ز مریخ بستد دل ورای و هوش همان زنده را زهره آمد به جوش
1 وز آن جا سوی روم برگشت شاد به داد و دهش دست و دل برگشاد
2 برون کرد ازآن پس ز دست پدر همان آذرآبایگان سربسر
3 سوی سلم شد تور با آن سپاه خراسان همی بستد از دست شاه
4 گذر کرد کوش دلاور به آب همه مصر و شامات کرد آرباب
1 دل سلم از آن داستان شد دژم برون رفت رخسارگان پُر ز نم
2 ز لشکر یکایک سران را بخواند شنیده همه پیش ایشان براند
3 چنین گفت ازاین پس که فردا پگاه بسازید بر دشمنان بر سپاه
4 همه رزم سازید با دار و برد بدان تا بدانند مردان مرد
1 سراسیمه لشکر همی تاخت کوش ز زخم منوچهر بی فرّ و هوش
2 ز گرز گران استخوان کوفته دل و روزگارش بر آشوفته
3 دل اندیشه ناک از منوچهر شاه به درگاه خواند آن دلاور سپاه
4 سوی خاوران رفت و نیرنگ کرد زمانی مدارا، گهی جنگ کرد
1 چنین بود تا قارن تیزچنگ ز فیرش بپردخت و آمد به جنگ
2 که فیرش حصاری بدی آن زمان ز دریا برآورده سر تا آسمان
3 بشد چاره قارن چنان کرد پست که کرکس نیابد بر آن جا گذشت
4 به دیدار او شد منوچهر شاد همه داستانها بر او کرد یاد
1 چو روز مصاف آمد و گاه جنگ به او بازخورد آن دلاور نهنگ
2 بدانست کآن کوش گردنکش است که در حمله مانندهٔ آتش است
3 منوچهر را نیز بشناخت کوش که زرّینه بودش همه ساز و کوش
4 برآویختند آن دو جنگی بهم چو شیر ژیان و چو پیل دژم