1 چو بزدود هور از هوا لاجورد پراگند بر دشت یاقوت زرد
2 طلایه نگه کرد و لشکر بدید رمیده روان زی سپهبد دوید
3 خروشید کای نامداران کین ز لشکر نه پیداست روی زمین
4 ندانم که دشمن گرفته ست راه وگر خود مدد باشد از پیش شاه
1 به خود کامگی شاه بر تخت شد به کار زمان دلش پردخت شد
2 همی هر شبی دختری خوبروی بدیدی و روزش بدادی به شوی
3 اگر هیچ بودی مر او را پسند همی در شبستانش کردی به بند
4 هر آن کس کز او بار برداشتی همی تا نکشتیش نگذاشتی
1 وز آن جا سپه سوی مکران کشید چو آگاهی از وی به مکران رسید
2 سپهدار مکران دگر باره باز فزون کرد و هرچیز آورد باز
3 پذیره شدش پیش و بردش همه ز دیبای چین و ز تاری رمه
4 وز آن خوردنیها که از پیش برد فزون برد و از خانه ی خویش برد
1 به هنگام شب کوش را با قباد برآن رزمگه آشنایی فتاد
2 سپهبد بدو گفت کای پرفریب در این کنده چندین نمودی شکیب
3 که از چین و مکران مدد خواستی جهانی به لشکر بیاراستی
4 کنون همچو دیو دنان آمدی چنان با سپه در میان آمدی
1 شب تیره دروازه بگشاد زود برون رفت با لشکری همچو دود
2 به پیش اندرون صد هزاران سوار سپهدار با جوشن کارزار
3 درآمد پس و پیش ایرانیان ز ناگه سحرگاه زد بر میان
4 بیکباره نعره برافراشتند ز بارِه همان غیو برداشتند
1 سپیده دمان رزم را ساز کرد تبیره خروشیدن آغاز کرد
2 دل مرد جنگی برآمد ز جای از آواز شیپور و هندی درای
3 دلیران چین برکشیدند صف ز کینه به لبها برآورده کف
4 چنین گفت با ویژگانش قباد که امروز تیز آمد این دیوزاد
1 چو نزدیک آمل رسید آن سپاه گروهی برفتند نزدیک شاه
2 چو خسرو بدان سرکشان بنگرید بر او هر کسی آفرین گسترید
3 بپرسید و گفتا شما را چه بود کز آن رزمگه بازگشتید زود
4 چنین داد پاسخ ورا سرکشی که بر ما ببارید تیز آتشی
1 پسر داشت کنعان یکی، کوش نام به مردی همانا رسیده تمام
2 یکی دیگر آمدش بر راه بر بیفگندش از بیم، کنعان خر
3 بیابان کوهی که برتر ز ابر پلنگ اندر آن کوه و درّنده ببر
4 بدان غارها در یکی دزد بود که خونریز و ناباک و بی مزد بود
1 یکی پاسخ نامه فرمود و گفت که با مغز مردم خرد باد جفت
2 سخنهای بیهوده گفتن چنین ز راه خرد نیست و آیین و دین
3 نه با داد و با راستی در خورَد نه بپسندد آن کس که دارد خرد
4 ز شاه تو این نامه ی بینوا ز روی خرد هم نباشد روا
1 سوی رزم شد کوش چون روز بود که بر دشمنان دوش پیروز بود
2 سپاه و سپهبد ندیدند هیچ به تاراج کردند یکسر بسیچ
3 سپه را همی گفت کوش سترگ که چندین که هستید خرد و بزرگ
4 بتازید و لشکر بچنگ آورید نباید که ایدر درنگ آورید