بترسید از ایرانشان ابن ابی الخیر کوشنامه 269
1. بترسید مردم ز پیغام اوی
بدادند هم در زمان کام اوی
...
1. بترسید مردم ز پیغام اوی
بدادند هم در زمان کام اوی
...
1. فرستاد از آن پس منادیگران
بدان کشور اندر کران تا کران
...
1. یکی نامه فرمود نزدیک شاه
که بنده چو آمد بدین جایگاه
...
1. به دریا گذر کرد بار دگر
بگردید کشور همه سربسر
...
1. چو آمد به دشت اریله فرود
سراپرده و خیمه زد پیش رود
...
1. چو آن خواسته سوی ایران رسید
به نزدیک شاه دلیران رسید
...
1. سر سال دیگر خبر یافت شاه
که کوش بداندیش در بزمگاه
...
1. چو در باختر پنج سال دگر
ببود و بگشت آن زمین سربسر
...
1. چو نادیده جایی ز کشور نماند
سپه را سوی کوه طارق بخواند
...
1. پس از کار مغرب، سیاهان زفت
شدند آگه از راز جوینده گفت
...
1. بدان مرز یک هفته آمد فراز
وز آن جا به راه سوان گشت باز
...
1. وزان پس به دستور داننده گفت
که کاری ست مانده مرا در نهفت
...