1 چو بی شاه شد سوی شهر آن سپاه خروش آمد از کوی و بازارگاه
2 سپاهی و شهری برآمد بهم گروهی ز شادی، گروهی ز غم
3 خروشی برآمد ز ایوان کوش که زارا، یلا، شاه پولادپوش
4 بتانش همه پرده برداشتند غریو از بر چرخ بگذاشتند
1 فریدون فرزانه هر چندگاه چو در کار آن مرز کردی نگاه
2 ز راه خدایی ندیدی روا که باشد چنان بوم و بر بینوا
3 گنهکار پنداشتی خویشتن که باشد پراگنده آن مرد و زن
4 چو آباد کردی به گنج و سپاه دگر باره ویران شدی از سیاه
1 فریدون بدو گفت کز باختر یکی رنج پیش آمد و دردسر
2 که ایرانیان اندر این سالیان گشاده ندیدند خود را میان
3 سیاهان نوبین برون آمدند ز ماهی به دریا فزون آمدند
4 از ایشان همه مرز ویران شده ست کنام پلنگان و شیران شده ست
1 فرستاد مر کوش را خواند پیش چو آمد، نشاندش بنزدیک خویش
2 یکی مایه ور پایگه ساختش فراوانش بستود و بنواختش
3 چو برگشت و آمد بنزدیک شاه یکی خلعت آراست او را پگاه
4 ز تخت گرانمایه و تاج زر پرستنده خوبان زرّین کمر
1 نهانی فرستاده ای تاختند ز هرگونه گفتارها ساختند
2 که گر پهلوان کینه ماند بجای به سوگند پیمان کند با خدای
3 که ما را نیازارد از هیچ روی نه یاد آورد جنگ و نه گفت و گوی
4 شب تیره او را سپاریم شهر که بر ما زمانه پراگند بهر
1 چنان بود یک روز کز مرز چین ز فرزانه پنجاه مرد گزین
2 خروشان به درگاه شاه آمدند ستمدیدگان دادخواه آمدند
3 که زنهار، شاها، به فریادرس که جز تو نداریم فریادرس
4 جهان پاک کردی ز ضحاکیان به نیروی یزدان و فرّ کیان
1 از آن ایمنی، راه کشّی گرفت می و رامش ورای خوشّی گرفت
2 همی گفت چون من که دیده ست شاه به فرّ و به تخت و به گنج و سپاه
3 که ضحاک با آن بزرگی و گنج چنین تا از او مردم آمد به رنج
4 ................................... ...................................
1 قراطوس را نامه ای کرد کوش که ما را جهاندار با فرّ و هوش
2 سوی باختر زآن فرستاد زود کزآن مرز یکباره برجست دود
3 چنان آرزو کرد، هر چند شهر که دارد ز ویرانی و رنج بهر
4 شود یکسر آباد و مردم همه سوی شهر خود بازگردد رمه
1 دگر روز قارن فرستاده ای جوانی سخنگوی و آزاده ای
2 بدیشان فرستاد و شد سوی در که و مه ز باره برآورد سر
3 سخنگوی گفت: ای گرانمایگان دلیران چین و گرانسایگان
4 شما را که هستید پیر و جوان درود از زبان جهان پهلوان
1 برون آمد از پیش تخت بلند به هر سو درافگند پویان نوند
2 بزرگان شه را بدرگاه خواند چنان کاندر ایران سواری نماند
3 از آن نامداران گزیده سوار برآمد گه عرض سیصد هزار
4 یلانی که قارن پسندیده بود گه رزمشان یک به یک دیده بود