1 چو برگشت قارن ز سقلاب و روم گشاده به نیرو همه مرز و بوم
2 رسیده سوی خاور و باختر شده بجّه و نوبه زیر و زبر
3 نشانده به هر کشوری مهتری سپرده بدو نامور لشکری
4 به پیروزی آمد به درگاه باز گرفته ز هر کشوری ساو و باز
1 چو دارای چین دید کآمد سپاه همه خیمه ها دید بی راه و راه
2 ببخشید دروازه ها بر سران سرا را ذبس داد بس بیکران
3 بیاراست باره به مردانِ مَرد به هر برج عرّاده برپای کرد
4 ز بس منجنیق و کمانهای چرخ ز بیمش نهان کشته گردنده چرخ
1 جهان را چو شعر سیه چاک شد ز می مغز بی هوش و بی باک شد
2 دلش آرزوی نگارین گرفت ستایش به چشم خمارین گرفت
3 فراوان بخواند و بجُستش بسی نیارست گفتن مر او را کسی
4 سرانجام کز کارش آگاه شد بپیچید و شادیش کوتاه شد
1 سوی شهر ایران شد او با سپاه سپاهش همه یافته دستگاه
2 تلیمان چو با کوش و با خواسته به درگاه شاه آمد آراسته
3 از آن شاد شد شاه گردنفراز شتابان درآمد به جای نماز
4 به یزدان بر از دل ستایش گرفت به پیروزگر بر نیایش گرفت
1 چو آگاه شد زو قراطوس گفت که این مرد اگر با خرد نیست جفت
2 اگر هست گردنکش و ریمن است به مردی و نیروی خویش ایمن است
3 گر از لشکرم آگهی داشتی چنین آب گستاخ نگذاشتی
4 بفرمود تا کوس بیرون برند سراپرده ی او به هامون برند
1 از آمل روان گشت لشکر به راه همی رفت یکی میل با کوش، شاه
2 وز آن جایگه راه موصل گرفت بیابان و کهسار و منزل گرفت
3 فرستاد با نامه پنجه سوار سوی شهر موصل بدان مرزدار
4 که ما را گذر بر تو آمد نخست نباید که باشی تو در کار سست
1 زمانی فروماند از اندیشه شاه وزآن پس بدو گفت کای نیکخواه
2 ندانم کسی را بدین رنگ و خوی مگر دیوزاد، آن بدِ زشتروی
3 کزآن دیو چهران بسی بتّر است دلیر و ستمکار و کین گستر است
4 مرا در دل آید همی این پسند که برگیرم اکنون از آن دیو، بند
1 چو گفتار آن مرد شیرین سخُن یکایک شنیدند سر تا به بن
2 ز شهر و ز بازار و مردم که بود سراسر هوای فریدون نمود
3 سپاهی ز فرمان برون برد سر همه پاسخش تیغ و تیر و تبر
4 به لشکر چنین گفت شهری که شاه گرفتار گشت و تهی ماند گاه
1 چو آگاهی آمد به کوش سترگ که آمد ز ایران سپاهی بزرگ
2 پراندیشه گشت و سپه را بخواند سران را به دیوان بخشش نشاند
3 ز ماچین و مکران و تبّت سپاه بیامد که بر باد بربست راه
4 ز خرگاه و خیمه چنان گشت چین که پنهان شد از زیرِ دیبا زمین
1 شهنشاه چین با سپاهش نژند فرود آمد از پشت اسب سمند
2 سران سپه را همه کشته دید سپاه تبت پاک برگشته دید
3 شکسته دلِ لشکر خویشتن ز بس کُشته و خسته زآن انجمن
4 دلیری و نیروی ایرانیان شده هر سواری چو شیر ژیان