چو از ایرانشان ابن ابی الخیر کوشنامه 234
1. چو آگاهی آمد به کوش سترگ
که آمد ز ایران سپاهی بزرگ
...
1. چو آگاهی آمد به کوش سترگ
که آمد ز ایران سپاهی بزرگ
...
1. به خواب اندر آمد سر هر گروه
یکی تا سپیده برآمد ز جای
...
1. بفرمود تا رفت نستوه پیش
بدو گفت کای مهتر خوب کیش
...
1. دگر روز برداشت لشکر ز جای
جهان پر شد از ناله ی کوس و نای
...
1. سپیده چو بگشاد چون باز پر
بگسترد بر دشت خورشید فرّ
...
1. چو از قلب، قارن بدید آن شکست
یکی اسب آسوده را برنشست
...
1. شهنشاه چین با سپاهش نژند
فرود آمد از پشت اسب سمند
...
1. چو دارای چین دید کآمد سپاه
همه خیمه ها دید بی راه و راه
...
1. یکی روز قارن دژمناک بود
ز باد و ز باران جهان پاک بود
...
1. سپیده چو بر چرخ پرواز کرد
درِ روشنی بر جهان باز کرد
...
1. چو بی شاه شد سوی شهر آن سپاه
خروش آمد از کوی و بازارگاه
...
1. دگر روز قارن فرستاده ای
جوانی سخنگوی و آزاده ای
...