1 دل پیل دندان ز غم یافت درد به ضحّاک جادو سبک نامه کرد
2 که بگریخت آن بدنژاد آتبین ز کوه بسیلا، نه از راه چین
3 به راهی که بر قاف دارد گذر به بلغار و سقلاب رفت او به در
4 یکی دخت طیهور با خود ببرد که خورشید را رنگ تیره شمرد
1 کنون بازگردم به گفتار کوش که هوش آید از پیل دندان به جوش
2 جهاندیده گوید که چون آتبین برفت از بسیلا به ایران زمین
3 نه کوش آگهی داشت نه آن سپاه که او داشتی راه دریا نگاه
4 چنین بود و این سال ده بر گذشت ز چین یک تن اندر بسیلا نگشت
1 به دریا سوی مرز ماچین شتافت کرا از جزیره بدان مرز یافت
2 ز هرگونه ای دادشان برگ و ساز به سوی جزیره فرستاد باز
3 سه سال اندر آن مرز ماچین و چین بر و بار برداشت پاک از زمین
4 ز تخم بهک هرکه را یافت نیز همه مهتری داد و هرگونه چیز
1 وزآن روی طیهور با آن سپاه برآن سان برابر نشسته سه ماه
2 همه شهرها سخت کرد استوار به کنده در افگندشان رودبار
3 شد انبار خانه بسیلا چنان که در شهر شد تنگ جای زنان
4 کسی را که بی کار و درویش بود وگر خوردش از کوشش خویش بود
1 شکیبا همی بود تا چند گاه چو ایمن شد از بابِ خود دخت شاه
2 به کنیاش بر مهربان گشت سخت که با کوش بودش همیشه نشست
3 جوانی دلارای چون نوبهار نژادش نه از چین که از قندهار
4 بخواندش نهانی و با او بساخت فزون از سه سال او همی مهر باخت
1 وز آن جایگه لشکر اندر کشید چو از دور شهر بسیلا بدید
2 به گردون رسیده یکی باره بود تو گفتی که سنگی به یک پاره بود
3 سر برجش ایمن ز زخم کمند ز پرواز تیرش سرف بی گزند
4 سوی کنگره ش نارسیده عقاب سر باره اش ناپسوده سحاب
1 بپژمرد کنعان که آن را بدید که از تاب او ماهچهره کشید
2 بلرزید بر جای چون بید شد ز کوش بداندیش نومید شد
3 شب تیره گون با سواری هزار گریزان بشد تا درِ شهریار
4 چو نزدیک بیت المقدس رسید خبر زو به ضحّاک جادو رسید
1 به بر چون برافگند گردون گره به بر درکشیدند گردان زره
2 سوی دسته ی تیغ بردند دست سر هر ده از تن بریدند پست
3 بسی خار و خاشاک برتوختند بلند آتشی را برافروختند
4 فروغ از سر کوه پرتاپ شد همی روی دریا چو زر آب شد
1 بترسید طیهور و نومید شد شب و روز لرزنده چون بید شد
2 سگالش همی کرد با مهتران که او را دهد گنج و هم دختران
3 چو نومید شد مردم از روزگار ببخشایدش بی گمان کردگار
4 همی تا ببندی میان را کمر زمانه بگردد به رنگی دگر
1 چو آگاه شد کآتبین شد درست به طیهور پرداخت و بر چاره جست
2 یکی نامه فرمود با مهر و داد نخست از همه نام خود کرد یاد
3 ز دارای خاور شه شیرگیر به شاه بسیلا هشومند پیر
4 بدان ای سرافراز شاه دلیر که من گشتم از رزم و پر خاش سیر