1 چنین است کار جهان کرد کرد گهی تندرستی بود گاه درد
2 گهی شادمانی و گاهی غمان میان غم و شادیش یک زمان
3 غم و شادمانیش چون درگذشت چو بادی بود کاو سبک برگذشت
4 چو در کارها ژرف بربنگری دراز است با تو مرا داوری
1 چنین هفت سال اندر این کار شد جهاندیده طیهور بیمار شد
2 سری را ز گردان نگونسارکرد بدان لشکر گشن سالار کرد
3 پس از مرز ماچین چو برگشت شاه در آن دردمندی بماند او دو ماه
4 چو ماه سه دیگر درآمد، بمُرد برفت و جهان را به کارم سپرد
1 از ایشان چو دیگر نیامد به دست بیامد به تخت مهی برنشست
2 به مژده نوندی فرستاد تفت به نامه به طیهور گفت آنچه رفت
3 چو مژده به کوه بسیلا رسید ز طیهور نامد نشانی پدید
4 به جایش جهانجوی کارم به تخت نشسته برش شاد و پیروز بخت
1 سراینده دهقان بسیار هوش چنین یافت از کار و کردار کوش
2 که با مردمان سخت بد باز گشت ز درگاه ضحاک چون بازگشت
3 همی بستد از هر کسی هرچه یافت به خون گرانمایه مردم شتافت
4 زنان را سوی بستر خویش برد همان کودکان را بر خویش برد
1 فریدون فرّخ در این سالیان کمربند نگشاده بود از میان
2 همی جُست ضحاکیان را درشت از ایشان همی هر که را یافت کشت
3 یکایک بکند از بن و بیخشان ز فرتر گرفتند تاریخشان
4 همی پانجده سال در دشت و کوه شتابیده بود از پی آن گروه
1 ز دریا چو بر شد فرستاده مرد همان گه ز پیش وی آهنگ کرد
2 بیامد همه کوش را بازگفت دل کوش مانند گل برشکفت
3 مر او را نهانی بسی چیز داد در نیکبختی بر او برگشاد
4 چو روز آمد آن مرد رنجور را فرستاده ی شاه طیهور را
1 وز آن جایگه شادمان گشت باز به نزدیک طیهور گردنفراز
2 چو دستور طیهور پاسخ بخواند وزآن مردمیهاش خیره بماند
3 فرستاده از هرچه گفت و شنید همه پیش طیهور کردش پدید
4 دل شاه طیهور از آن شاد شد شد ایمن، ز دستانش آزاد شد
1 در گنجهای پدر کرد باز فراوان برون کرد از آن گنج و ساز
2 بیاورد سالار فرخنده بخت ز گنج پدر شایگانی سه تخت
3 یکی تخت پیروزه بود، آن که کوش فرستاد نزدیک طیهور زوش
4 زبرجد یکی تخت دیگر گزید که اندر جهان آن چنان کس ندید
1 بخواندی زمان تا زمان دخترش که او بود همچهره ی مادرش
2 به نامش نخواندی جز از ماهچهر خجل بود از آن روشنی ماه و مهر
3 ز مهرش دل کوش بیهوش گشت سرش بار دیگر پر از جوش گشت
4 دلش چون شد از مهر او ناشکیب سخن گفت و دادش فراوان نهیب
1 از ایشان چو بشنید طیهور گفت که این بدگهر باد با درد جفت
2 مگر دشمنی زو کشیده ست کین وز او بستده تخت ماچین و چین
3 وگرنه همی دام یازد به راه مرا تا به هامون کشد با سپاه
4 یکی لشکر گشن هم اندر زمان فرستاد بر پی دنان و دمان