1 ز فرزند چون خسته دل گشت باز سوی کوه شد سلکت سرافراز
2 گرامی همی داشت او را سه سال چو شد هفت ساله برافراخت یال
3 مر او را به دستور دانا سپرد که در دانش او بود با دستبرد
4 نبشتن بیاموخت و خواندن نخست همی هر زمان دانشی باز جست
1 همی راند تا کوه شد بر دو شاخ برآمد به خشکی و جای فراخ
2 چو شهر و زمین دید و دشت آتبین نهاد آن سر تا جور بر زمین
3 به رخساره خاک سیه را پسود بسی پیش یزدان نیایش نمود
4 همی گفت کای برتر از آفتاب تویی آفریننده ی خاک و آب
1 چو از پرده بنمود رخسار هور ستاره نهان گشت بی جنگ و شور
2 یکی انجمن کرد سلکت ز کوه بزرگان ایران و دانش پژوه
3 فرستاد و دستور خود را بخواند در آن مایه ور پیشگاهش نشاند
4 یکی پیر روشندل جانفزای زمانه در آورده او را ز پای
1 به دستور فرمود تا کرد ساز در گنجهای کهن کرد باز
2 بیاراست کارش چنانچون سزید کس آن ساز و آن شادکامی ندید
3 همان آتبین گنجها برگشاد سه هفته همی ساز و مهمان نهاد
4 فرستاد چندان گهر نزد شاه کز آن خیره گشتند شاه و سپاه
1 چو روز آمد از ماه اردیبهشت جهان شد ز لاله بسان بهشت
2 بنالید بر شاخ گل عندلیب چو مرد مسیحا ز پیش صلیب
3 شده باغ طیهور طاووس رنگ بهم در شده خیرزان و خدنگ
4 بسان دو عاشق رسیده بهم ز رنج جدایی کشیده ستم
1 یکی روز بیرون شد از پیشگاه خروش آمد از مرد فریاد خواه
2 برانگیخت شبرنگ تا خود چه بود بدان جایگه شد که زاری شنود
3 دو تن دید شوری برانگیخته به مردی جوان اندر آویخته
4 جوان را بپرسید تا از گناه چه کرده ست تا گشت فریاد خواه
1 به پیش فرارنگ شد در زمان دلش کرد از این داستان شادمان
2 شب آمد ببودند با یکدگر بکِشتند تخمی که شادیش بر
3 ز خسرو فرارنگ برداشت بار چو آگاه شد، شاد شد شهریار
4 شب و روز تنهاش نگذاشتی چو جانش گرامی همی داشتی
1 چنین آمد از کوش نامه پدید که نوشانِ دستور را برکشید
2 یکی دختر او نگارین به نام به چهره چو ماه و به بالا تمام
3 همه رشک خورشید دیدار اوی خرد در خور خوب رخسار اوی
4 زمین تا بگسترد جان آفرین نان روی پیدا نشد در زمین
1 بیاراست لشکر دگر روز کوش به زیر آمد از کوه و برشد خروش
2 به لشکرگه اندر سپه را ندید از آن شادمانی دلش برپرید
3 همی گفت دشمن گریزان ز پیش چنان است چون مرده از دست خویش
4 به لشکرگه شاه طیهور شد فرود آمد و رنج از او دور شد
1 یکی روز از بیشه شاه آتبین بیامد به در با دلیران کین
2 ز ناگه بدو لشکری بازخورد برآمد ز لشکر ده و دار و برد
3 بکردند رزمی چنانچون سزید بسی کشته آمد ز هر سو پدید
4 فراوان بکوشید و مردی نمود چو آمد زمانه، ز مردی چه سود؟