1 جهاندیده گوید که در مرز چین بود سیصد و شصت شهر گزین
2 همه شهرها یکسر آباد بود اگرچه ز چین رنج و بیداد بود
3 به هر شهر شاهی ز درگاه کوش نشسته به شادی و با نای و نوش
4 چو فرخار و چون تبّت و قندهار پر از خوبرویان چون نوبهار
1 وزآن پس یکی ترجمان را بخواند نهانی سخن چند با او براند
2 بدو گفت امشب تو با رود و می به نزد فرستاده رو تیز پی
3 ببین و سخن گوی با او بسی ز شاه و ز سالار، وز هرکسی
4 وزآن پس بپرسش که چون است این که جوید همی آشتی شاه چین؟
1 ز ناگه بیامد سرِ ماهِ نو فرستاده ی مادرِ شاهِ نو
2 فرارنگ کاو دخت طیهور بود که از تخت یک چند رنجور بود
3 نبشته چنین بود دست دبیر که فرخنده شاها، تو رامش پذیر
4 که فرزندِ من فر خجسته نهاد فریدون که بر شاه فرخنده باد
1 بفرمود پس تا سپه را بخواند که اندر جزیره سواری نماند
2 همی لشکری آمدش بیست روز سواران گردنکش نیوسوز
3 بفرمود کز شهریا استوار به شهر بسیلا کشیدند بار
4 سپه عرض کرد او سه پنجه هزار گزیه دلیران خنجر گزار
1 کنون زآتبین چون بپرداختیم ز کوش و فریدون سخن ساختیم
2 ز گوینده چون بازجستم سخن مرا گفت از این داستان کهن
3 که طیهور چون کار کشتی بساخت ز دریا بسی بادبان برفراخت
4 بفرمود تا پیش او شد سپاه پس از جای برخاست بر تخت شاه
1 دو سال اندر این ماهچهره ببود که او هر زمانیش رشکی نمود
2 ستمکش بدان سختی اندر بمرد برفت و ستم با تن خود ببرد
3 چو آگاهی آمد ز مرگش به کوش برون رفت با گریه و با خروش
4 سرِ ناسزا مرد از آن گردنش برون کرد و برگشت پیرامنش
1 ز ناگه برآمد سواری ز راه یکی نامه دادش به ضحاک شاه
2 که گشت آتبین کشته با دو پسر از ایران سوی ما رسید این سه سر
3 ز شادی بجوش آمدش مغز و هوش فرستاده را خلعتی داد کوش
4 سپه را بفرمود تا همگنان به دروازه رفتند شادی کنان
1 جهاندیده گوید بدان روزگار نبوده ست کس بر ره کردگار
2 جهانی همه غمر و نادان و مست رها کرده راه و شده بت پرست
3 چو مردم به راه اندر آمد همی مر او را زمانه سر آمد همی
4 بزرگان دیندار را پیش خواند بسی پندها پیش ایشان براند
1 چو کارم چنین خواسته کرد راست دبیری خردمند را پیش خواست
2 سر پاسخ نامه کرد آفرین بدان کآفرید آسمان و زمین
3 سرآرنده بر بندگان درد و رنج نگارنده ی هفت در هفت و پنج
4 از اوی است کام و خرام و نوید از اویم سپاس و بدویم امید
1 چو برداشت کوش از میان کین و جنگ نمود اندر این روزگاری درنگ
2 نکرد او به کار بسیلا نگاه وز او ایمنی یافت طیهور شاه
3 همی گشت با لشکری سال چند چو شد پادشاهی همه بی گزند
4 یکی مایه ور مرد با دستگاه ز چین آمدی پیش او سال و ماه