خوش از ایرانشان ابن ابی الخیر کوشنامه 223
1. خوش آمدش بنشست بر کوه ژرف
پس افگند از آن شهر سنگی شگرف
...
1. خوش آمدش بنشست بر کوه ژرف
پس افگند از آن شهر سنگی شگرف
...
1. وز آن جا سپه سوی مکران کشید
چو آگاهی از وی به مکران رسید
...
1. وز آن جا سوی شهر خمدان کشید
همی برتر از خویشتن کس ندید
...
1. به خود کامگی شاه بر تخت شد
به کار زمان دلش پردخت شد
...
1. جهان را چو شعر سیه چاک شد
ز می مغز بی هوش و بی باک شد
...
1. سواری که از چین فرستاده بود
به ایران و پندش بسی داده بود
...
1. از آن ایمنی، راه کشّی گرفت
می و رامش ورای خوشّی گرفت
...
1. چو برگشت قارن ز سقلاب و روم
گشاده به نیرو همه مرز و بوم
...
1. چنان بود یک روز کز مرز چین
ز فرزانه پنجاه مرد گزین
...
1. ز گفتار ایشان دژم گشت شاه
همی از تن خویش دید آن گناه
...
1. برون آمد از پیش تخت بلند
به هر سو درافگند پویان نوند
...