1 در سرم از عشقت این سودا خوش است در دلم از شوقت این غوغا خوش است
2 من درون پرده جان میپرورم گر برون جان می کند اعدا خوش است
3 چون جمالت برنتابد هیچ چشم جملهٔ آفاق نابینا خوش است
4 همچو چرخ از شوق تو در هر دو کون هر که در خون مینگردد ناخوش است
1 مرکب لنگ است و راه دور است دل را چکنم که ناصبور است
2 این راه پریدنم خیال است وین شیوه گرفتنم غرور است
3 صد قرن چو باد اگر بپویم هم باد بود که یار دور است
4 با این همه گر دمی برآرم بی او همه فسق یا فجور است
1 دل خون شد از توام خبر نیست هر روز مرا دلی دگر نیست
2 گفتم که دلم به غمزه بردی گفتا که مرا ازین خبر نیست
3 زر میخواهی که دل دهی باز جان هست مرا ولیک زر نیست
4 مینتوانم سر از تو پیچید گر هست سر منت وگر نیست
1 عشق را گوهر ز کانی دیگر است مرغ عشق از آشیانی دیگر است
2 هرکه با جان عشق بازد این خطاست عشق بازیدن ز جانی دیگر است
3 عاشقی بس خوش جهانی است ای پسر وان جهان را آسمانی دیگر است
4 کی کند عاشق نگاهی در جهان زانکه عاشق را جهانی دیگر است
1 تا چشم برندوزی از هرچه در جهان است در چشم دل نیاید چیزی که مغز جان است
2 در عشق درد خود را هرگز کران نبینی زیرا که عشق جانان دریای بیکران است
3 تا چند جویی آخر از جان نشان جانان در باز جان و دل را کین راه بی نشان است
4 تا کی ز هستی تو کز هستی تو باقی گر نیست بیش مویی صد کوه در میان است
1 هر که را ذرهای ازین سوز است دی و فرداش نقد امروز است
2 هست مرد حقیقت ابنالوقت لاجرم بر دو کون پیروز است
3 چون همه چیز نیست جز یک چیز پس بسی سال و ماه یک روز است
4 صد هزاران هزار قرن گذشت لیک در اصل جمله یک سوز است
1 در ره عشاق نام و ننگ نیست عاشقان را آشتی و جنگ نیست
2 عاشقی تردامنی گر تا ابد دامن معشوقت اندر چنگ نیست
3 ننگ بادت هر دو عالم جاودان گر دو عالم بر تو بیاو تنگ نیست
4 پیک راه عاشقان دوست را در زمین و آسمان فرسنگ نیست
1 هر که درین دیرخانه مرد یگانه است تا به دم صور مست درد مغانه است
2 ور به دم صور باهش آید ازین می نیست مبارز مخنث بن خانه است
3 بر محک دیرخانه ناسره آید هر که گمان میبرد که شیر ژیان است
4 در بن این دیر درس عشق که گوید آنکه ز کونین بی نشان و نشانه است
1 جهانی جان چو پروانه از آن است که آن ترسا بچه شمع جهان است
2 به ترسایی درافتادم که پیوست مرا زنار زلفش بر میان است
3 درآمد دوش آن ترسا بچه مست مرا گفتا که دین من عیان است
4 درین دین گر بقا خواهی فنا شو که گر سودی کنی آنجا زیان است
1 عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست چون گذشتی از دو عالم هیچکس را بار نیست
2 هر دو عالم چیست رو نعلین بیرون کن ز پای تا رسی آنجا که آنجا نام و نور و نار نیست
3 چون رسی آنجا نه تو مانی و نه غیر تو هم پس چه ماند هیچ، کانجا هیچ غیر از یار نیست
4 چون نمانی تو، تو مانی جمله و این فهم را در خیال آفرینش هیچ استظهار نیست