1 عشق را گوهر ز کانی دیگر است مرغ عشق از آشیانی دیگر است
2 هرکه با جان عشق بازد این خطاست عشق بازیدن ز جانی دیگر است
3 عاشقی بس خوش جهانی است ای پسر وان جهان را آسمانی دیگر است
4 کی کند عاشق نگاهی در جهان زانکه عاشق را جهانی دیگر است
1 ذرهای اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است هر که گوید نیست دانی کیست آن کس کافر است
2 کافری شادی است و آن شادی نه از اندوه تو نی که کار او ز اندوه و ز شادی برتر است
3 آن کزو غافل بود دیوانهای نامحرم است وانکه زو فهمی کند دیوانهای صورتگر است
4 کس سر مویی ندارد از مسما آگهی اسم میگویند و چندان کاسم گویی دیگر است
1 مرکب لنگ است و راه دور است دل را چکنم که ناصبور است
2 این راه پریدنم خیال است وین شیوه گرفتنم غرور است
3 صد قرن چو باد اگر بپویم هم باد بود که یار دور است
4 با این همه گر دمی برآرم بی او همه فسق یا فجور است
1 اگر تو عاشقی معشوق دور است وگر تو زاهدی مطلوب حور است
2 ره عاشق خراب اندر خراب است ره زاهد غرور اندر غرور است
3 دل زاهد همیشه در خیال است دل عاشق همیشه در حضور است
4 نصیب زاهدان اظهار راه است نصیب عاشقان دایم حضور است
1 چه رخساره که از بدر منیر است لبش شکر فروش جوی شیر است
2 سر هر موی زلفش از درازی جهان سرنگون را دستگیر است
3 قمر ماند از خط او پای در قیر که در گرد خطش هم جوی قیر است
4 خطا گفتم مگر مشک ختاست او که در پیرامن بدر منیر است
1 هر که را ذرهای ازین سوز است دی و فرداش نقد امروز است
2 هست مرد حقیقت ابنالوقت لاجرم بر دو کون پیروز است
3 چون همه چیز نیست جز یک چیز پس بسی سال و ماه یک روز است
4 صد هزاران هزار قرن گذشت لیک در اصل جمله یک سوز است
1 روی تو شمع آفتاب بس است موی تو عطر مشک ناب بس است
2 چند پیکار آفتاب کشم قبلهٔ رویت آفتاب بس است
3 روی چون روز در نقاب مپوش زلف شبرنگ تو نقاب بس است
4 به خطا گر کشیدمت سر زلف چین ابروی تو جواب بس است
1 شمع رویت ختم زیبایی بس است عالمی پروانه سودایی بس است
2 چشم بر روی تو دارم از جهان گر سوی من چشم بگشایی بس است
3 گرچه رویت کس سر مویی ندید گر سر موییم بنمایی بس است
4 من نمیدارم ز تو درمان طمع درد بر دردم گر افزایی بس است
1 وشاقی اعجمی با دشنه در دست به خون آلوده دست و زلف چون شست
2 کمر بسته کله کژ برنهاده گره بر ابرو و پر خشم و سرمست
3 درآمد در میان خرقهپوشان به کس در ننگرست از پای ننشست
4 بزد یک دشته بر دل پیر ما را دلش بگشاد و زناریش بربست
1 نیم شبی سیم برم نیم مست نعرهزنان آمد و در در نشست
2 هوش بشد از دل من کو رسید جوش بخاست از جگرم کو نشست
3 جام می آورد مرا پیش و گفت نوش کن این جام و مشو هیچ مست
4 چون دل من بوی می عشق یافت عقل زبون گشت و خرد زیر دست