1 دوش ناگه آمد و در جان نشست خانه ویران کرد و در پیشان نشست
2 عالمی بر منظر معمور بود او چرا در خانهٔ ویران نشست
3 گنج در جای خراب اولیتر است گنج بود او در خرابی زان نشست
4 هیچ یوسف دیدهای کز تخت و تاج چون دلش بگرفت در زندان نشست
1 در سرم از عشقت این سودا خوش است در دلم از شوقت این غوغا خوش است
2 من درون پرده جان میپرورم گر برون جان می کند اعدا خوش است
3 چون جمالت برنتابد هیچ چشم جملهٔ آفاق نابینا خوش است
4 همچو چرخ از شوق تو در هر دو کون هر که در خون مینگردد ناخوش است
1 چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است خوشی چشمش از آنست کین همه دستان خوش است
2 نرگس دستان گرش دست دل از حیله برد هرچه کند چشم او ور ببرد جان خوش است
3 زلف پریشانش را حلقه به گوشم از آنک بر رخ چون ماه او زلف پریشان خوش است
4 خندهٔ شیرین او گریهٔ من تلخ کرد گریهٔ خونین من زان لب خندان خوش است
1 حسن تو رونق جهان بشکست عشق روی تو پشت جان بشکست
2 هر سپاهی که عقل میآراست غمزهٔ تو به یک زمان بشکست
3 ناوکانداز آسمان چو بدید طاق ابروی تو کمان بشکست
4 عکس ماهت به آفتاب رسید منصب آفتاب از آن بشکست
1 در دلم تا برق عشق او بجست رونق بازار زهد من شکست
2 چون مرا میدید دل برخاسته دل ز من بربود و درجانم نشست
3 خنجر خونریز او خونم بریخت ناوک سر تیز او جانم بخست
4 آتش عشقش ز غیرت بر دلم تاختن آورد همچون شیر مست
1 سر عشقت مشکلی بس مشکل است حیرت جان است و سودای دل است
2 عقل تا بوی می عشق تو یافت دایما دیوانهای لایعقل است
3 بر امید روی تو در کوی تو پای عاشق تا به زانو در گل است
4 منزل اندر هر دو عالم کی کند هر که را در کوی عشقت منزل است
1 ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است
2 نه در مسجد گذارندم که رند است نه در میخانه کین خمار خام است
3 میان مسجد و میخانه راهی است بجوئید ای عزیزان کین کدام است
4 به میخانه امامی مست خفته است نمیدانم که آن بت را چه نام است
1 تا در تو خیال خاص و عام است از عشق نفس زدن حرام است
2 تا هیچ و همه یکی نگردد دعوی یگانگیت عام است
3 تا پاک نگردی از وجودت هر پختگیی که هست خام است
4 چون اصل همه به قطع هیچ است این از همه، هیچ ناتمام است
1 غم بسی دارم چه جای صد غم است زانکه هر موییم در صد ماتم است
2 غم نباشد کانچه پیشان است و پس کم ز کم نبود نصیبم زان کم است
3 عالمی است اشراق نور آفتاب کور را زانچه اگر صد عالم است
4 عالمی در دست بر جانم ولی چون ازوست این درد جانم خرم است
1 درج لعلت دلگشای مردم است عکس ماهت رهنمای انجم است
2 مردم چشم تو با من کژ چو باخت راستی نه مردمی نه مردم است
3 روی تو در زلف همچون عقربت تا بدیدم چون قمر در کژدم است
4 برنیارد خورد کس از روی تو زانکه زلفت همچو عقرب کژدم است