1 غم بسی دارم چه جای صد غم است زانکه هر موییم در صد ماتم است
2 غم نباشد کانچه پیشان است و پس کم ز کم نبود نصیبم زان کم است
3 عالمی است اشراق نور آفتاب کور را زانچه اگر صد عالم است
4 عالمی در دست بر جانم ولی چون ازوست این درد جانم خرم است
1 همه عالم خروش و جوش از آن است که معشوقی چنین پیدا، نهان است
2 ز هر یک ذره خورشیدی مهیاست ز هر یک قطرهای بحری روان است
3 اگر یک ذره را دل برشکافی ببینی تا که اندر وی چه جان است
4 از آن اجسام پیوسته است درهم که هر ذره به دیگر مهربان است
1 دلی کز عشق جانان دردمند است همو داند که قدر عشق چند است
2 دلا گر عاشقی از عشق بگذر که تا مشغول عشقی عشق بند است
3 وگر در عشق از عشقت خبر نیست تو را این عشق عشقی سودمند است
4 هر آن مستی که بشناسد سر از پای ازو دعوی مستی ناپسند است
1 آفتاب رخ تو پنهان نیست لیک هر دیده محرم آن نیست
2 هر که در عشق ذره ذره نشد پیش خورشید پایکوبان نیست
3 ذره میشو هوای جانان را که به جانان رسیدن آسان نیست
4 مرد جانان نهای مکن دعوی زانکه نامرد مرد جانان نیست
1 سر عشقت مشکلی بس مشکل است حیرت جان است و سودای دل است
2 عقل تا بوی می عشق تو یافت دایما دیوانهای لایعقل است
3 بر امید روی تو در کوی تو پای عاشق تا به زانو در گل است
4 منزل اندر هر دو عالم کی کند هر که را در کوی عشقت منزل است
1 شیر در کار عشق مسکین است عشق را بین که با چه تمکین است
2 نکشد کس کمان عشق به زور عشق شاه همه سلاطین است
3 دلم از دلبران بتی بگزید کو به رخ همچو ماه و پروین است
4 از لطیفی که هست آن دلبر فخر خوبان چین و ماچین است
1 تا در تو خیال خاص و عام است از عشق نفس زدن حرام است
2 تا هیچ و همه یکی نگردد دعوی یگانگیت عام است
3 تا پاک نگردی از وجودت هر پختگیی که هست خام است
4 چون اصل همه به قطع هیچ است این از همه، هیچ ناتمام است
1 خاصیت عشقت که برون از دو جهان است آن است که هرچیز که گویند نه آن است
2 برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است بیرون ز ضمیر دل و اندیشهٔ جان است
3 بینندهٔ انوار تو بس دوخته چشم است گویندهٔ اسرار تو بس گنگ زبان است
4 از وصف تو هر شرح که دادند محال است وز عشق تو هر سود که کردند زیان است
1 سرو چون قد خرامان تو نیست لعل چون پستهٔ خندان تو نیست
2 نیست یک کس که به لب آمده جان زآرزوی لب و دندان تو نیست
3 هیچ جمعیت اگر یافت کسی از جز آن زلف پریشان تو نیست
4 مرده آن دل که به صد جان نه به یک زندهٔ چشمهٔ حیوان تو نیست
1 اگر تو عاشقی معشوق دور است وگر تو زاهدی مطلوب حور است
2 ره عاشق خراب اندر خراب است ره زاهد غرور اندر غرور است
3 دل زاهد همیشه در خیال است دل عاشق همیشه در حضور است
4 نصیب زاهدان اظهار راه است نصیب عاشقان دایم حضور است