1 عشق تو ز اختیار بیرون است وصل تو ز انتظار بیرون است
2 چون با تو نهم قرار وصلت چون کار تو از قرار بیرون است
3 مرغی که دراوفتد به دامت هر لحظه ز صد هزار بیرون است
4 جانهای عزیز را درین درد سرگشتگی از شمار بیرون است
1 عشق جمال جانان دریای آتشین است گر عاشقی بسوزی زیرا که راه این است
2 جایی که شمع رخشان ناگاه بر فروزند پروانه چون نسوزد کش سوختن یقین است
3 گر سر عشق خواهی از کفر و دین گذر کن کانجا که عشق آمد چه جای کفر و دین است
4 عاشق که در ره آید اندر مقام اول چون سایهای به خواری افتاده در زمین است
1 شیر در کار عشق مسکین است عشق را بین که با چه تمکین است
2 نکشد کس کمان عشق به زور عشق شاه همه سلاطین است
3 دلم از دلبران بتی بگزید کو به رخ همچو ماه و پروین است
4 از لطیفی که هست آن دلبر فخر خوبان چین و ماچین است
1 بت ترسای من مست شبانه است چه شور است این کزان بت در زمانه است
2 سر زلفش نگر کاندر دو عالم ز هر موییش جویی خون روانه است
3 دل من صاف دین در راه او باخت که این دل مست دردی مغانه است
4 چو عقلم مات شد بر نطع عشقش چه بازم چون نه بازی و نه خانه است
1 هر که درین دیرخانه مرد یگانه است تا به دم صور مست درد مغانه است
2 ور به دم صور باهش آید ازین می نیست مبارز مخنث بن خانه است
3 بر محک دیرخانه ناسره آید هر که گمان میبرد که شیر ژیان است
4 در بن این دیر درس عشق که گوید آنکه ز کونین بی نشان و نشانه است
1 ای به وصفت گمشده هرجان که هست جان تنها نه خرد چندان که هست
2 وی کمال آفتاب روی تو تا ابد فارغ ز هر نقصان که هست
3 گر سکندر چشمهٔ حیوان نیافت نیست عیب چشمهٔ حیوان که هست
4 کور مادرزاد آید کل خلق در بر آن حسن جاویدان که هست
1 خراباتی است پر رندان سرمست ز سر مستی همه نه نیست و نه هست
2 فرو رفته همه در آب تاریک برآورده همه در کافری دست
3 همه فارغ ز امروز و ز فردا همه آزاد از هشیار و از مست
4 مگر افتاد پیر ما بر آن قوم مرقع چاک زد زنار در بست
1 شادی به روزگار شناسندگان مست جانها فدای مرتبهٔ نیستان هست
2 از ناز برکشیده کله گوشهٔ بلی در گوش کرده حلقه معشوقهٔ الست
3 گاهی ز فخر تاج سر عالمی بلند گاهی ز فقر خاک ره این جهان پست
4 دستار عقلشان کف طرار عشق برد بازار توبهشان شکن زلف لا شکست
1 بی تو از صد شادیم یک غم به است با تو یک زخمم ز صد مرهم به است
2 گر ز مشرق تا به مغرب دعوت است چون نمیبینم تو را ماتم به است
3 از میان جان ز سوز عشق تو گر کنم آهی ز دو عالم به است
4 مینگویم از بتر بودن سخن می چه پرسی حال من هر دم به است
1 نور ایمان از بیاض روی اوست ظلمت کفر از سر یک موی اوست
2 ذره ذره در دو عالم هر چه هست پردهای در آفتاب روی اوست
3 هر که را در هر دو عالم قبلهای است گرچه نیست آگاه آنکس سوی اوست
4 هر دو عالم هیچ میدانی که چیست هر دو عکس طاق دو ابروی اوست