دل بگسل از جهان که جهان از عطار نیشابوری غزل 108
1. دل بگسل از جهان که جهان پایدار نیست
واثق مشو به او که به عهد استوار نیست
1. دل بگسل از جهان که جهان پایدار نیست
واثق مشو به او که به عهد استوار نیست
1. از تو کارم همچو زر بایست نیست
وز وصال تو خبر بایست نیست
1. ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست
با درد او بساز که درمان پدید نیست
1. از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست
مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست
1. دل خون شد از توام خبر نیست
هر روز مرا دلی دگر نیست
1. در ره عشاق نام و ننگ نیست
عاشقان را آشتی و جنگ نیست
1. طمع وصل تو مجالم نیست
حصه زین قصه جز خیالم نیست
1. آفتاب رخ تو پنهان نیست
لیک هر دیده محرم آن نیست
1. سرو چون قد خرامان تو نیست
لعل چون پستهٔ خندان تو نیست
1. هر دلی کز عشق تو آگاه نیست
گو برو کو مرد این درگاه نیست
1. کیست که از عشق تو پردهٔ او پاره نیست
وز قفس قالبش مرغ دل آواره نیست
1. در ده خبر است این که ز مه ده خبری نیست
وین واقعه را همچو فلک پای و سری نیست