1 بت ترسای من مست شبانه است چه شور است این کزان بت در زمانه است
2 سر زلفش نگر کاندر دو عالم ز هر موییش جویی خون روانه است
3 دل من صاف دین در راه او باخت که این دل مست دردی مغانه است
4 چو عقلم مات شد بر نطع عشقش چه بازم چون نه بازی و نه خانه است
1 درج لعلت دلگشای مردم است عکس ماهت رهنمای انجم است
2 مردم چشم تو با من کژ چو باخت راستی نه مردمی نه مردم است
3 روی تو در زلف همچون عقربت تا بدیدم چون قمر در کژدم است
4 برنیارد خورد کس از روی تو زانکه زلفت همچو عقرب کژدم است
1 خراباتی است پر رندان سرمست ز سر مستی همه نه نیست و نه هست
2 فرو رفته همه در آب تاریک برآورده همه در کافری دست
3 همه فارغ ز امروز و ز فردا همه آزاد از هشیار و از مست
4 مگر افتاد پیر ما بر آن قوم مرقع چاک زد زنار در بست
1 لعل گلرنگت شکربار آمدست قسم من زان گل همه خار آمدست
2 گو لبت بر من جهان بفروش ازانک صد جهان جانش خریدار آمدست
3 پاره دل زانم که در دل دوختن نرگس تو پارهای کار آمدست
4 دل نمیبینم مگر چون هر دلی در خم زلفت گرفتار آمدست
1 زهی زیبا جمالی این چه روی است زهی مشکین کمندی این چه موی است
2 ز عشق روی و موی تو به یکبار همه کون مکان پر گفت و گوی است
3 از آن بر خاک کویت سر نهادم که زلفت را سری بر خاک کوی است
4 چو زلفت گر نشینم بر سر خاک نمیرم نیز و اینم آرزوی است
1 نور ایمان از بیاض روی اوست ظلمت کفر از سر یک موی اوست
2 ذره ذره در دو عالم هر چه هست پردهای در آفتاب روی اوست
3 هر که را در هر دو عالم قبلهای است گرچه نیست آگاه آنکس سوی اوست
4 هر دو عالم هیچ میدانی که چیست هر دو عکس طاق دو ابروی اوست
1 ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است
2 نه در مسجد گذارندم که رند است نه در میخانه کین خمار خام است
3 میان مسجد و میخانه راهی است بجوئید ای عزیزان کین کدام است
4 به میخانه امامی مست خفته است نمیدانم که آن بت را چه نام است
1 مفشان سر زلف خویش سرمست دستی بر نه که رفتم از دست
2 دریاب مرا که طاقتم نیست انصاف بده که جای آن هست
3 تا نرگس مست تو بدیدم از نرگس مست تو شدم مست
4 ای ساقی ماهروی برخیز کان آتش تیز توبه بنشست
1 بی تو از صد شادیم یک غم به است با تو یک زخمم ز صد مرهم به است
2 گر ز مشرق تا به مغرب دعوت است چون نمیبینم تو را ماتم به است
3 از میان جان ز سوز عشق تو گر کنم آهی ز دو عالم به است
4 مینگویم از بتر بودن سخن می چه پرسی حال من هر دم به است
1 ذرهای اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است هر که گوید نیست دانی کیست آن کس کافر است
2 کافری شادی است و آن شادی نه از اندوه تو نی که کار او ز اندوه و ز شادی برتر است
3 آن کزو غافل بود دیوانهای نامحرم است وانکه زو فهمی کند دیوانهای صورتگر است
4 کس سر مویی ندارد از مسما آگهی اسم میگویند و چندان کاسم گویی دیگر است