نیست چون زلف تو سر خویشم
گرچه چون زلف در قفای توام
گر غباری است از منت زآن است
که من خسته خاک پای توام
چون به صد وجه تو بلای منی
من به صد درد مبتلای توام
از همه فارغم که در دو جهان
می نیاید به جز رضای توام
بس بود از دو عالم این ملکم
که تو آنی که من گدای توام