دوش از سر بیهوشی و ز غایت از عطار نیشابوری غزل 845
1. دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
...
1. دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
...
1. سر برهنه کردهام به سودایی
برخاسته دل نه عقل و نه رایی
...
1. ترسا بچهای دیشب در غایت ترسایی
دیدم به در دیری چون بت که بیارایی
...
1. دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
...
1. ترسا بچهایم افکند از زهد به ترسایی
اکنون من و زناری در دیر به تنهایی
...
1. رخ تو چگونه بینم که تو در نظر نیایی
نرسی به کس چو دانم که تو خود به سر نیایی
...
1. چون روی بود بدان نکویی
نازش برود به هرچه گویی
...
1. ای آفتاب رویت از غایت نکویی
افزون ز هرچه دانی برتر ز هرچه گویی
...