1 جانا بسوخت جان من از آرزوی تو دردم ز حد گذشت ز سودای روی تو
2 چندین حجاب و بنده به ره بر گرفتهای تا هیچ خلق پی نبرد راه کوی تو
3 چون مشک در حجاب شدی در میان جان تا ناقصان عشق نیابند بوی تو
4 گشتی چو گنج زیر طلسم جهان نهان تا جز تو هیچکس نبرده ره به سوی تو
1 ترسا بچهای ناگه چون دید عیان من صد چشمه ز چشم من بارید روان من
2 دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم امروز چنان دیدم زنار میان من
3 سجاده به می داده وز خرقه تبرایی نه کفر و نه ایمانی درمانده ز جان من
4 نه بنده نه آزادم نه مدت خود دانم این است کنون حاصل در بتکده جان من
1 ای خرد را زندگی جان ز تو بندگی از عقل و جان فرمان ز تو
2 هر زمان قسم دل پر درد من صد هزاران درد بی درمان ز تو
3 گر ز من جان میبری از یک سخن باز یابم بی سخن صد جان ز تو
4 من نیم اما همه زشتی ز من تو نهای اما همه احسان ز تو
1 ای دل مبتلای من شیفتهٔ هوای تو دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو
2 رای مرا به یک زمان جمله برای خود مران چون ز برای خود کنم چند کشم بلای تو
3 نی ز برای تو به جان بار بلای تو کشم عشق تو و بلای جان، جان من و وفای تو
4 باد جهان بی وفا دشمن من ز جان و دل گر نکنم ز دوستی از دل و جان هوای تو
1 دوش وقت صبح چون دل دادهای پیشم آمد مست ترسازادهای
2 بی دل و دینی سر از خط بردهای بی سر و پایی ز دست افتادهای
3 چون مرا از خواب خوش بیدار کرد گفت هین برخیز و بستان بادهای
4 من ز ترسازاده چون می بستدم گشتم از می بستدن دل دادهای
1 ای صد هزار عاشقت از فرق تا به پای پنهان ز عاشقانت رویی به من نمای
2 آب رخم مبر ز دو جادوی پر فریب قوت دلم بده ز دو یاقوت جانفزای
3 اندر هوای روی تو ای آفتاب حسن تا کی زنم چو ذرهٔ سرگشته دست و پای
4 چون سایهای فرو شدم از عشق تو به خاک ای آفتاب جان من از قعر جان برآی
1 ای دلم مستغرق سودای تو سرمهٔ چشمم ز خاک پای تو
2 جان من من عاشقم از دیرگاه عاشق یاقوت جان افزای تو
3 مانده کرده عالمی دل دیده را فتنهٔ آن نرگس رعنای تو
4 گر چنین زیبا نبودی عارضت دل نبودی این چنین شیدای تو
1 چو دریا شور در جانم میفکن ز سودا در بیابانم میفکن
2 چو پر پشهٔ وصلت ندیدم به پای پیل هجرانم میفکن
3 به دست خویش در پای خودم کش به دست و پای دورانم میفکن
4 به دشواری به دست آید چو من کس چنین از دست آسانم میفکن
1 ای لبت حقهٔ گهر بسته دهنت شور در شکر بسته
2 طوطیان خط تو پیش شکر بال بگشاده و کمر بسته
3 خطت از پستهٔ تو بر رستهٔ است هست بر رستهٔ تو بر بسته
4 زان خط سبز بر رخ زردم خون دل جمله چون جگر بسته
1 گر کسی یابد درین کو خانهای هر دمش واجب بود شکرانهای
2 هر که او بویی ندارد زین حدیث هر بن مویش بود بتخانهای
3 هر که در عقل لجوج خویش ماند زین سخن خواند مرا دیوانهای
4 هر که اینجا آشنای او نشد باز ماند تا ابد بیگانهای